نزديک اذان ظهر است. چيزي حدود 15 – 10 دقيقه مانده تا ظهر عاشوراي امسال. اين يعني اينکه يک عاشوراي ديگر رفت و معلوم نيست سال ديگر اين موقع زنده باشي. از فردا کم کم پيراهن مشکي ها و همراه آن خيلي چيز هاي ديگر از تن و ذهن آدم ها بيرون مي آيد.

دسته ها کم کم براي نماز راهي مساجد و حسينيه ها مي شوند. از خيابان که رد مي شوم. صداي پر مهيب شاه حسين، وای حسين گفتن عده اي توجه عابران را جلب مي کند. جلو مي روم. کنار حسينه اي نيمه کاره، زمين خالي وسيعي است که عده اي چوب به دست و دايره وار  مي چرخند و جماعتي هم تماشايشان مي کنند. عده اي فيلم و عکس مي گيرند و تعدادي از مردان و زنان هم بي مهابا اشک مي ريزند.

جمعيت همچنان دايره وار مي چرخند و به ترکي کلماتي را ادا مي کنند. به علت در دسترس نبودن قمه، چوب هايي را به عنوان قمه به صورت نمادين بر فرق خود مي کوبند. اکثرا جوان و ميانسال هستند اما تعدادي کودک هم آنجا هستند که از سرما مي لرزند، همراه جمعيت کلمات را ادا مي کنند و چوب بر سر مي زنند.

سعي مي کنم جمعيت را کنار بزنم و جلو بروم. جمعيت عزادار به دور خيمه هاي سفيد و سبزي که در وسط زمين خالي بر پا شده، مي چرخند.

فقط دو جوان سپيد پوش، که در ميان جمع از همه بيشتر مشخص هستند، قمه به دست دارند. البته مرد ميان سال ديگري هم قمه به دست، حرکت مي کند که البته کمي زود و احتمالا بدون رعايت کردن آداب و رسوم خاص خودشان، قمه زده چون قطرات تازه خون روي پيراهن و پشت گردنش ريخته است.

 

کم کم به دقايق اذان نزديک مي شويم و من هاج و واج جماعتي را تماشا مي کنم که فراموش کرده اند در اين دقايق حسين(ع) در صحراي کربلا مشغول به جنگيدن با جماعتي جاهل بود.

...خيمه ها را نفتي مي کنند و آماده انجام مراحل نهايي. يک جوان ميکروفن به دست، اذان مي گويد و همزمان، اولين خيمه را به آتش مي کشند.

دايره افراد تنگ مي شود و همه به دور جوان ميکروفن به دست و چند نفري که قصد اداي نذر(!!)و قمه زدن دارد، جمع مي شوند.

باز هم جوان کلماتي را به ترکي و با بالا و پايين بردن دست به قمه زن مي گويد. جوان سپيد پوش هم قمه را روي سر خود بالا و پايين مي برد و جوابش را مي دهد. متوجه نمي شوم، ضربات را عميق مي زند يا نمادين. قبل تر ها قمه زنها موهاي خود را از ته مي تراشيدند و موقع فرود قمه کاملا هويدا بود که ضربه کاريست يا نه. چون في الفور خون جاري شده را رويت مي کردي.

اما در نهايت وقتي کمي از هجوم جمعيت کاسته مي شود، يک رگه خون که از کنار پيشاني جوان راه گرفته و گوشه چشمش را خوني کرده و چند قطره خون که پشت شانه اش ريخته نمايان مي شود. يک نفر هم با پارچه هاي سپيد بزرگي سرشان را مي بندد.

سه نفر به همين ترتيب قمه مي زنند. وقتي ديگر داوطلبي نبود و تمام خيمه ها هم به آتش کشيده شد، جماعت دوباره شروع به چرخيدن و سينه زدن کردند.

بعد از لحظاتي جمعيت متفرق مي شوند. نمي توانم از کنار دو جوان سپيد پوشي که حالا با سرهاي بسته و ساک به دست رهسپار شده اند بي تفاوت بگذرم. دنبالشان مي روم. پيرمردي متوجه مي شود که قصد صحبت کردن با آنها را دارم. مي گويد مي خواهي بگويم بايستند؟ از پيشنهادش استقبال مي کنم. وقتي نزديک مي شوم هنوز نمي دانم چطور سوالاتم را مطرح کنم که موضع نگيرند يا عصباني نشوند. هر چه باشد با ارادت قلبي براي امام حسين(ع) قمه زدند.

قبول باشه!

- ممنون. انشاء الله امام حسين(ع) قبول کند.

شما هر سال قمه مي زنيد؟

- بله ما با هم برادر هستيم و از سه سالگي قمه مي زنيم. نذر داريم!

فکر مي کنيد امام حسين(ع) از اين کار شما راضي است؟

- امام حسين(ع) از کسي راضي نيست که براي خود نمايي اين کار را مي کند. ما که خودنمايي نمي کنيم.(حالا اينکه در ملاء عام قمه مي زنند لابد خودنمايي نيست ديگر! ) 

جايي خوانديد که به قمه زدن براي عزاي حسيني سفارش شده باشد؟

خانم شما سه سالتان بود کتاب مي خوانديد؟... اين رسم از آباء و اجدادمان به ما رسيده است.( يعني همين بس است که اجداد ما کاري مي کرده اند و ما هم...!!!)

پس چرا ائمه(ع) قمه نزدند؟

- حضرت زينب که قمه زد.

کي؟!

- نزد ولي...

کم کم از حضورم و سوالاتم احساس ناامني مي کنند. يکي شان مي گويد: مي خواهي سوال پيچمان کني. من براي هر قمه حاضرم يک سال بروم زندان! کم کم قدمهايشان را تند مي کنند. از ادامه سوال پرسيدن منصرف مي شوم و برمي گردم.

با خودم فکر مي کنم وقتي ظهر عاشورا نماز اول وقتي را که سيدالشهداء(ع) برايش قيام کرد و شهيد شد نمي خوانند ديگر به حرام بودن قمه زني و ملاء عام و وهن مذهب چه کار دارند؛ جهل مرکب يعني همين؟!