چرا واقعا؟!
برایم قابل قبول نیست که دختری جوان توی مثلا مانتو فروشی فروشنده باشد و کارش این باشد که منِ مشتری وقتی وارد مغازه میشوم دنبالم راه بیفتد و هی بپرسد کدام را پسندیدی؟ تازه این بماند که گاهی حرف بیربط میشنود از صاحبکار... بماند که مشتری چقدر دقش میدهد و بعد از زیر و رو کردن مغازه خرید نمیکند… بله! بنده هم موافقم که هر مغازهای فروشنده میخواهد و هر جایی لابد یک منشی و ... اما به نظرم وقتی مبحثی معضل میشود که در جامعه شایع شود.
از پسران هم نگذریم. حالا برخی دخترها معمولا کوتاه میآیند در مقابل این موقعیتها اما قابل هضم نیست که یک پسر جوان که گردنش را الحمدالله تبر هم نمیزند بایستد توی مغازه عطر فروشی و هی تست عطر تعارف کند! خیلی هم شیک و تر و تمیز. یا برود سر چهار راه و گل بفروشد. یا هر شغل دیگری که من و شما اسمش را میگذاریم کاذب!
حتما دلایل مختلفی برای این کار وجود دارد که چند تا از دوستان لطف کردند و قبل از من به خوبی اشاراتی را داشتند و من ضمن تایید همه مواردی که ذکر کردند به دلایلی دیگری هم اشاره میکنم.
معتقدم شان کاذبی برای منشیگری و امثالهم ایجاد شده است. شانی که مثلا قالی بافی و انواع و اقسام هنرهای دستی اگر توی خانه انجام شوند و شخص مدرک دانشگاهی نداشته باشد، ندارد. علاوه بر این افراد بیشتر مایل هستند در چرخه اجتماع و شبکههای اجتماعی باشند تا درون خانه. شاید به نوعی با حضور در جامعه بیشتر احساس امنیت دارند. البته برخی جامعه شناسان بیمه تامین اجتماعی و ... را هم از جمله این عوامل برشمردند.
اما من میخواهم بگویم شاید یک دلیل هم این باشد که فرد یاد نگرفته است فکر کند و خلاقیت داشته باشد. یاد نگرفته است مهارتهای خودش را کشف کند و ببیند در چه زمینهای موفق است. میخواهد راحت طلب باشد و احیانا شیک و شاید تنها به حضور در جامعه فکر میکند و امروز را گذراندن.
یادم هست که دوران دبستان معلمهایی داشتیم که مرتب به ما یادآوری میکردند اگر درس نمیخوانید، بروید و توی خانه بنشینید کنار مادرتان و هنری چیزی یاد بگیرید. همان جا بود که توی ذهن ما نقش بست که بافندگی و دوزندگی و ... متعلق به درس نخوانهاست و کاری بیکلاس. بعد همین شد که بیهنر بار آمدیم و بعد که با چهارکلاس سوادمان(چهارتا همان دیپلم و فوقش و لیسانسش است) کار گیرمان نیامد پناه بردیم به همین شغلهای دم دستی. حتی دوباره ننشستیم به این فکر کنیم که بیخیال 4 کلاس سواد، چه کار درست و حسابی میتوانیم انجام بدهیم به جز این شغلهای دم دستی. بالاخره مگر نه اینکه خدا توی ذات همه ما یک جور عرضه گذاشته که باید کشفش کنیم. البته این کشف زمینه میخواهد. آدمها همیشه باید در جستجو باشند و کنکاش کنند و هرجایی دنبال سرنخی باشند برای اینکه خودشان را پیدا کنند. فقط باید کمی به پیدا کردن خودشان فکر کنند. وقتی فکر کردند و کنکاش اصلا بعید نیست یک آگهی توی روزنامه یا تراکت و ... که خیلی اتفاقی به دستشان میرسد راه چارهای جلوی پایشان بگذارد و برای پیدا کردن راهی که باید بروند. نخندید! اصلا خیال بافی نیست این حرف. دیدهام دور و برم آدمهایی را همینجوری راهشان را پیدا کردند.
برای مردها البته کار سادهتر است به نظرم. کمی همت داشته باشند و یاد گرفته باشند از پدرانشان نان بازو خوردن را در عرض یکی دو سال به راحتی میشوند استادکار بنا و نقاش و سرامیک کار و سفید کار و یک عالم شغل شرافتمند دیگر. به نظرم آجر بالا بیاندازی بهتر است تا تست عطر تعارف کنی که اولی شغلی است مورد تایید و دارای شان و دومی... نکته اینجاست که پدر و مادرها انقدر بچهها را توی پر قو بزرگ کردند و انقدر گفتند درس بخوان تا کارگر نشوی و آنقدر ارزش شغلهای یدی پایین آمد که در رده پایینتر از فروشندگی قرار گرفت! بعد یادمان رفت اینهمه بنای زیبا و ماندگار و سایر آثار دستی و هنری را همین اجداد کارگرمان ساختند که سوادی هم نداشتند.
دلم نمیخواهد به این صراحت بگویم اما برخیها دارند سمت تن پروری میروند و آنقدر عادت کردند به این قضیه که مسئلهای به نام شان اجتماعی برایشان مهم نیست.