بخوانید!

کالبدشگافی فرهنگی با مصطفی رحماندوست

یکی به داد تلفات جنگ فرهنگی برسد

اساتید می گویند و شواهد و مدارک هم دال بر این است که فرهنگ زمینه ای است برای شکل گرفتن روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی. سر نخ هر کدام از ایرادات و معضلات را هم در هر کدام زمینه ها که بگیری، می رسی به مشکلات فرهنگی. حالا علاوه بر اینکه این مشکلات باید رفع شود نیاز به نوآوری های فرهنگی نیز داریم تا بتوانیم در مسابقه دو میدانی که کشورهای جهان برای توسعه و پیشرفت گذاشته اند کم نیاوریم.

« تهران امروز» درباره چرایی و چگونگی نوآوری فرهنگی با مصطفی رحماندوست به گپ و گفت نشست و او هشدار داد که ضربه بر پیکر فرهنگ کشور کاری که شده است و جسم خون آلوده فرهنگ و هنر نیاز به مداوایی اساسی و اورژانسی دارد.

 

عکس: تهران امروز

ادامه نوشته

یک خبر مهم؛ ازدواج کنید!

 

*چند روز قبل از شروع سال جدید گذرم به میدان توحید افتاد. کم‌کم به میدان نزدیک می‌شدم که جمله‌ای با فونت درشت روی یک آگهی، که پشت شیشه سوپرمارکتی نصب شده بود، توجه‌ام را جلب کرد: " یک خبر مهم ازدواج کنید".

این جمله همراه با خاطره ای که قبلا از میدان توحید برای تهیه گزارشی داشتم فورا قضیه را روشن کرد. با اینحال نزدیک رفتم و آگهی را خواندم تا مطمئن شوم حدسم درست است. تشویق برای رفتن به یک مرکز همسریابی(!) جهت یافت موردِ موردنظر.

 آگهی با مضمون؛ بیاید در مرکز ما ازدواج کنید؛ بین ورق چسبانده‌هایی بود که خبر از رسیدن کارت شارژ ایرانسل و روغن 5 کیلویی و ... می‌داد. آنهم روی شیشه سوپرمارکت!

آنچه می‌خوانید گزارشی است که قبلا از همین مرکز همسریابی تهیه کرده بودم و انتشارش بازتاب خوبی در رسانه‌ها داشت که حالا به مناسبت تبلیغات جالب انگیزناکشان(!!) دوباره در بلاگم منتشر می‌کنم. البته مسئولان سازمان ملی جوانان هم که قرار است این مراکز را با نامی جدید و تغییراتی ترویج کنند بد نیست کمی به عمق ماجرا توجه کنند و اوضاعی که اوضاعی نیست ...

 ***

 گزارشي مستند از يک مرکز همسريابي در ميدان توحيد

همسر دلخواه صد درصد تضميني در 24 ساعت!

  درب ساختمان بسته است. از اينکه مجبور مي شوم جلوي آقايي که همزمان با من قصد ورود به ساختمان را دارد، زنگ موسسه مورد نظر را بزنم، خجالت مي کشم! کمي تعلل مي کنم تا شايد براي فشردن زنگ پيش قدم شود، اما خيره نگاهم مي کند و مي گويد: زنگ بزنيد! بالاخره دستم را روي زنگ طبقه چهارم مي برم و همزمان به خودم يادآوري مي کنم؛ جسارت خبرنگاري يعني همين ديگر...

 همسريابي فقط براي ديگران!

احساس نه چندان جالبي که با مکان نه چندان مناسب موسسه و پله هاي نسبتا بلند و سوت و کور آن به تو دست داده با ورود به محيط رسمي، کمي کاهش مي يابد. وقتي منتظر خانم "م" هستي که قرار است بيايد و جواب سوالهايت را بدهد، سه پسر جوان با هيجان وارد موسسه مي شوند. هيجانشان را مي شود از پچ پچ کردنشان، تعلل در نشستن و لبخند بي انتهايشان فهميد. با ديدن ظاهر معقول و آراسته شان، اولين سوالي که به ذهنم مي رسد اين است که بپرسم چگونه نتوانسته اند در جامعه و با همان شيوه هاي مرسوم، مورد مناسبي را پيدا کنند...

کمي زود به نظر مي رسد که سوال بپرسم، به جاي آن سعي مي کنم تا جايي که مي توانم، ساختمان و فضاي موسسه را رصد کنم.

 به غير از سالن انتظار، حدود 12-10 زن و يک مرد در اتاق مشاوران مشغول به کار هستند. براي اولين بار انگشتهای آدمها برايم جالب مي شود. دنبال حلقه يا هر گونه آثار ديگري در چهره، که دليل بر ازدواجشان باشد، مي گردم. با چشم چند دختري را که در فاصله انتظار کشيدنم از سالن عبور مي کنند، دنبال مي کنم. هيچ کدام ازدواج نکرده اند(!) از اين فکر که چقدر "نقض غرض" مي باشد که در مرکز همسريابي بدون همسر باشي خنده ام مي گيرد. انواع و اقسام ضرب المثل ها در ذهنم جولان مي دهند که "کل اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي.... اگر بيل زني، باغچه خودت را بيل بزن... "

 خانم "م" وارد مي شود. انگشتان خالي از حلقه‌اش از ديدم پنهان نمي ماند. بدون سوال و جواب خاصي سه فرم عضويت مخصوص آقايان به سه مراجعه کننده پر هيجان مي دهد. گويا خانم "م" از علت حضور من باخبر نيست و یک فرم مخصوص بانوان را جلویم می گذارد و من فرصت را غنیمت شمرده  توضيح مي دهم براي عضويت نيامده و امر ديگري دارم.

 عکس بي عکس...

براي اينکه پسران راحت و آسوده و همچنان لبخند به لب فرم ها را پر کنند از آوردن عنوان خبرنگار امتناع مي کنم. يکي از آنها لحظه اي بعد فرمش را خالي روي ميز مي گذارد. وقتي با سوال دوستش مواجه مي شود، مي گويد: من اصلا زن نمي خواهم. به گمانم ناز کرد اما هيچ خريدار نداشت! دوستانش بدون توجه به او دوباره مشغول پر کردن فرم شدند. انگار فقط يک نفر قضيه را جدي تلقي کرده بود و اهتمامي حرفه اي(!) در پر کردن فرم داشت. چون آن يکي مرتب برگه اش را ديد مي زد. معلوم نبود مشخصات خودش را از روي برگه دوستش نگاه مي کند يا همسر مورد نظرش را.

کنجکاو مي شوم سوالات را ببينم. برگه او که زن نمي خواست را از روي ميز بر مي دارم. آقايان بايد علاوه بر پاسخ گويي به سوالات شخصي به سوالهايي چون، ميزان تاکيد بر امور اعتقادي و مذهبي، همچنين راجع به ادامه تحصيل و شاغل بودن همسرشان بعد از ازدواج، حجاب همسر، سن، تحصيلات و شغل او نظر بدهند. خانم "م" که کنجکاوي ام را مي بيند، مي گويد: برگه زرد رنگ مخصوص خانم هاست و يکي از همان زردها را به من مي دهد.

 خانم ها هم علاوه بر پر کردن اطلاعات شخصي بايد به سوالاتي چون، ميزان تاکيدشان بر ادامه تحصيل و شاغل بودن بعد از ازدواج، حجاب مطلوب مورد نظرشان، سن، تحصيلات و شغل همسرشان پاسخ دهند. در ضمن اين موسسه براي آشنايي و معرفي افراد مناسب يکديگر، به هيچ عنوان از عکس اشخاص استفاده نمي کند. چون برخي خوش عکس و عده اي بد عکس هستند. به همين علت ممکن است در حق عده اي جوياي همسر اجحاف شود.

  پاسخگويي مراجعين به سوالات بيش از حد معمول طول مي کشد. سرک کشيدنهاي مکرر هم حوصله خانم "م" را سر برده است. تذکر داد که اگر فرم ها را پر کرده اند، تحويل دهند. در ضمن نگاه معني داري هم به من انداخت؛ خودم را معرفي کردم.

 بالاخره هر دو نفر فرم هايشان را مي دهند. فرم جواني که قضيه را جدي تر از آن دو تا تلقي کرده چک مي شود. 25 ساله است. با دو رفيق همراهش يک شرکت اشتراکي دارند. خانه شخصي دارد. تا فوق ديپلم خوانده و قصد ادامه تحصيل دارد. همسري بيست سال به بالا، ليسانس و کارمند آموزش و پرورش مي خواهد.

 مثل اينکه کنجکاوي او که زن نمي خواست زودتر از من گُل کرد. شروع کرد به پرسيدن سوالاتي چون مجوز قانوني داريد يا نه؟ عملکردتان به چه شکل است و...

 خانم مدير ِخيلي جدي هم توضيح داد که مرکز به صورت خصوصي کار مي کند. از مراجع و علما هم فتوا و تائيد دارند(!) و وقتي اصرار مرا براي آگاهي از ثبت قانوني ديد، کارت تبليغاتي را به عنوان مدرکي براي به ثبت رسيدن مرکز نشان داد. روي کارت، زير آرم،  شماره اي به عنوان شماره ثبت درج شده بود.

 کبوتر با کبوتر ...غاز با غاز!

 الگوريتم همسان گزيني و دست يافتن به همسر دلخواه آينده هم به اين شکل است؛ هر فرد مجرد (خانمهاي 18 سال به بالا و آقايان 24 سال به بالا) مي توانند به صورت حضوري يا غيرحضوري (تلفني) در سراسر کشور به عضويت طرح همسان گزيني درآمده و طي مراحلي از مزايا و خدمات همسان گزيني استفاده كند. مشخصات متقاضي در بانك اطلاعات اعضاي همسان گزيني ثبت مي شود. مشخصات متقاضي و خواسته هاي وي و ارائه خلاصه اطلاعات گزينه هاي مناسب از طرف كارشناسان موسسه (در مدت 24 ساعت) بررسي مي شود.   

 افرادي که مناسب يکديگر تشخيص داده مي شوند، در صورت توافق، شماره تلفن بينشان رد و بدل مي شود. افراد مي توانند داخل مرکز يا بيرون از آن با هم قرار ملاقاتي جهت آشنايي بيشتر بگذارند. در مرحله بعد، در جلسات مشاوره روانشناس مرکز شرکت مي کنند. تا از آنها تست هاي خود شناسي گرفته شود. و طي جلسات مشاوره، آقاي دکتر به روش همسان گزيني تشخيص مي دهند که اين دو نفر به درد يکديگر مي خورند يا نه. البته اين مراحل تا رسيدن فرد متقاضي به همسر دلخواه ادامه پيدا مي کند. حالا همسان گزيني چيست؟ همسان گزيني يك روش علمي و كاربردي است براي ساماندهي و تسهيل ازدواج افراد مجرد. ( اين را آنها مي گويند!)

 در ضمن حق عضويت براي افراد زير 30 سال، سي هزار تومان و براي بالاي 30 سال چهل هزار تومان است. اگر داراي سابقه نامزدي، عقد و يا ازدواج باشيد حق عضويت چهل هزار تومان است. مدت عضويت در طرح همسان گزيني يکسال و در صورت تمايل متقاضي و موافقت موسسه اين مدت قابل تمديد است. هزينه معرفي هر مورد براي زير 30 سال، 7 هزار تومان و براي بالاي 30 سال و همچنين افرادي که داراي سابقه نامزدي، عقد و ازدواج هستند مبلغ 12 هزار تومان است. لازم به ذکر است که با توجه به اينكه اقدامات كارشناسي مختلفي براي عضويت افراد انجام خواهد شد، تمام هزينه هايي كه براي استفاده از طرح همسان گزيني به موسسه پرداخت مي شود پس از عضويت، غيرقابل برگشت خواهد بود. مراجعان براي شرکت در جلسات همسان گزيني هم بايد مبلغ 4 هزار تومان به ازاي هر جلسه بپردازند...

 يک دعواي زرگري کاملا علمي!

اسم پرداخت مبلغ و پول که آمد او که از روي فرم دوستش نگاه مي کرد، گفت من نمي خواهم عضو شوم، آن برگه را هم پاره کنيد! خلاصه بحث بين مراجعه کنندگان و خانم "م" داغ شد. پسرک مي گفت: "وقتي هنوز هيچ کاري انجام نداديد، براي چي بايد پول بدهيم؟ ما خودمان هم مي توانيم در خيابان با فرد مورد نظرمان درباره ازدواج صحبت کنيم..."

و خانم مدير هم جواب داد که بايد شخص سومي هم حضور داشته باشد که تشخيص بدهد شما بدرد هم مي خوريد يا نه؟

و طرف هم جواب داد: من بزرگ شدم و بچه کف بازارم، تو طلافروشي کار مي کنم و خوب زنها را مي شناسم اصلا من خودم آدم شناسم...

 گفتم اگر زنان زيادي دور و بر شما هستند پس چرا تا به حال نتوانستيد فرد مورد نظرتان را پيدا کنيد؟ گفت: ببينيد هر کسي در زندگيش با آدمهاي زيادي آشنا مي شود. من الان خودم با 10 دختر همزمان(!) دوست هستم. اما دنبال کسي مي گردم که مثل خودم سرمايه دار باشد. در محيط کار "مرد" باشد و بتوانم به کمک او کارم را توسعه دهم (توجه داريد که دنبال زن سرمايه دار مي گردد، آنوقت حاضر نيست 30 هزار تومان خرج کند!)

آن که قضيه را جدي گرفته بود(همان که زن کارمند مي خواست) گفت: در فاميل ما دختر خوب زياد است. قبل از اينکه بياييم گفتم با اين سليقه اي که دارم، اينجا هم نمي توانم کسي را پيدا کنم ولي...

 خانم"م" هم توضيح داد کسي که به اين مرکز مراجعه مي کند به اين علت نيست که خواستگار ندارد يا زن برايش پيدا نمي شود، افرادي که ما پذيرش مي کنيم اکثرا تحصيل کرده هستند، زير ديپلم ها را با شرايط خاصي پذيرش مي کنيم...

 کوزه گر از کوزه شکسته هم آب نمي خورد!  

وقتي از چند و چون پذيرش اعضا پرسيدم با جواب هاي مبهمي چون: "بستگي به شرايطش دارد، نمي توانم قوانين مرکز را توضيح دهم... وارد جزئيات نشويد..." مواجه شدم اما بالاخره با اصرار، کمي توضيح داد... "کساني که، بنا به درخواست اعضا و جمع بندي موسسه مي دانيم که نمي توانيم موردي را برايشان معرفي کنيم عضويتشان را قبول نمي کنيم!"

 یک کلي گويي درباره آمار ازدواج مرکز هم رخ داد... از من اصرار که چند درصد از اعضايي که ثبت نام مي کنند موفق يه يافتن همسر دلخواه مي شوند(آمار کلي نه، مثلا در سال گذشته؟ يا لااقل در ماه گذشته...) و از ايشان انکار...

  خانم "م" مي گفت: چون بعضي از افراد، وقتي ازدواج مي کنند با کم لطفي که دارند، به ما اطلاع نمي دهند، نمي توانيم آمار درستي به شما بدهيم(!) بعد از ازدواج هم ما ديگر وارد زندگي خصوصيشان نمي شويم و ...در عوض با قاطعيت گفت ازدواج هاي اينجا با شکست مواجه نبوده است!

  او که زن نمي خواست خانم "م" را به عدم صداقت متهم کرد اما دو تاي ديگر قرار شد در جلسه همسان گزيني شرکت کنند.

 بعد از اينکه مراجعان مرکز را ترک کردند، از خانم"م" پرسيدم ازدواج کرديد؟

-          نه.

-          چرا خودتان عضو مرکز نيستيد؟

-          (اصلا از سوال من خوشش نيامد) ما نمي توانيم چنين کاري کنيم. آنوقت مراجعه کنندگان ما فکر مي کنند ما اين مرکز را براي معرفي خودمان به را انداختيم!

-          خب اگر اين روش مناسب است چرا عضو مراکز ديگر نمي شويد؟

-          روش مراکز ديگر را قبول ندارم...

 

از او خواستم تا از آقاي دکتر برايم وقت مصاحبه بگيرد. و اينکه بتوانم در جلسات همسان گزيني( البته فقط جهت کامل کردن گزارش!) شرکت کنم.

وقتي وارد سالن مشاوران شد، شنيدم که گفت "آقاي دکتر! يه خبرنگار آمده و دارد وارد تمام جزئيات مي..."(با عرض پوزش صدا قطع شد...) وقتي برگشت، در حالي که کاملا مشخص بود بخاري از اين به اصطلاح هماهنگي بلند نمي شود، گفت که فردا جهت گرفتن جواب تماس بگيرم. تماس گرفتم اما خانم "م" گفت آقاي دکتر فرمودند قبل از شرکت در جلسه بايد با ايشان صحبت کنم و من بايد شماره تلفنم را بدهم هر وقت فرصت داشتند قراري مي گذارند بعد اطلاع دهند و...

 يک دنيا سوال بي جواب...

اما سوالات زيادي بي جواب ماند. اينکه چرا در اين مرکز افراد با شرايط خاص را براي عضويت نمي پذيرد؟ آنچه مسلم است کساني که شرايط ويژه اي ندارند، در محيط بيرون خيلي راحت تر مي توانند فرد مورد علاقه خود را يافته و ازدواج کنند. اين مرکز مي تواند به عنوان جايي که عنوان ازدواج آگاهانه را به يدک مي کشد، کارهاي مفيدتري به جز معرفي افراد به هم انجام دهد. مثل آموزش نگرش درست به امر ازدواج. اينکه فردي صرفا به علت نابينايي در ناحيه يک چشم يا ساير مشکلات ظاهري و جسماني و ...(به گفته خانم مدير) نمي تواند در مجموعه ثبت نامي داشته باشد چه معني مي تواند بدهد، جز اينکه آنها تنها کاري که براي افراد مي کنند، رد و بدل کردن شماره تماس و گرفتن هزينه براي مشاوره هاي متعدد و بدون نتيجه است( توجه داشتيد که آماري از فعاليت هاي مثبتشان نداشتند).

  نکته ديگري که حائز اهميت، اين است که گاه، زن و شوهري سالها در زير يک سقف زندگي مي کنند اما يکديگر را نمي شناسند، پس چطور با دادن چند تست روانشناسي مي توان با قاطعيت تشخيص داد که اين افراد در زندگي مشترک موفق خواهند بود يا نه؟

 و نکته آخر؛ به نظر مي رسد کساني که به اين مرکز مراجعه مي کنند براي پيدا کردن فرد مورد علاقه به بن بست رسيده اند. صد البته که به گفته خانم "م" اين به بن بست رسيدن به علت نداشتن خواستگار و ... نيست اما يک دليلش مي تواند سخت گيري اين افراد در زمينه انتخاب باشد يا شرايطي که براي همسرشان گذاشته اند. صد البته که اگر به جاي يک همدم که آرامبخش خانه و کاشانه باشد، دنبال يک سرمايه دار براي توسعه کارت باشي به اين راحتي ها کسي را نخواهي يافت...

 از تمام سوالات بدون جواب که بگذري يک نکته اصلي مي ماند و آن اينکه اين مراکز در زمان تشکيل خود به يک نکته اساسي توجه نکردند؛ از ميزان پذيرفته شدن اين مراکز از طرف عرف جامعه که بگذريم، رابطه طالب و مطلوب ميان زن و مرد مورد سوال است، مرد بايد طالب باشد و زن طلبيده شود. مرداني که امروز براي يافتن همسر به اين مراکز مراجعه مي کنند، آيا تا آخر زندگي مشترک فرم پر شده را به ياد دارند و يا اينکه در آينده اين تقاضاي ازدواج از سوي همسرشان را يک نکته منفي براي او تلقي مي کنند؟! 

سخن با ماه می گویم...

-          نه! داره می‌ره خونشون...

-          از کدوم بری؟

-          از این‌وری...

-          تنهاست‌ها...

-          آره خیلی تنهاست. هیشگی پیشش نیست.

-          ای خدا دلم سوخت. بیا خونه ما ماه!

-          ...

-          ببین اون کلاغه.

-          شایدم... مگه پر داره؟!

-          آره پر داره.

-          داره می‌ره بخوردش. بعدش میاد اینجا!

-          ترسیدم. پاشو بریم.

-          نه بابا! چه کار به ما داره...

-          ...

همه، طبق عادت زندگی در عصر جدید، زل زده بودند به صفحه تلویزیون. متوجه شدم چند دقیقه‌ای است بچه‌ها نیستند و کامیون و عروسک و سایر دنیای دوست داشتنی‌شان رها شده است در جاده خاکی ذهن‌شان( جایی درست وسط ترنج قالی).

چشم گرداندم. زیر پنجره آشپزخانه نشسته  و زل زده بودند به چیزی. 6-5 دقیقه‌ای همین‌طور گذشت و آنها داشتند بیرون پنجره را توی تاریکی شب نگاه می‌کردند. بعیدم آمد چیزی از آسمان بین ساختمان‌ نیمه‌ساز و بلند روبرو پیدا باشد یا اگر هم باشد برای آنها قابل توجه. اما انگشت‌های اشاره شان چنان  جدی فضای بیرون از پنجره را نشانه می‌رفت که کنجکاو شدم، ببینم گپ کودکانه‌شان درباره چه گل انداخته و این شیطانک‌های دوست داشتنی را رام خود کرده.

سرک کشیدم و حرفشان قطع شد. ماه بود. خیلی هم قشنگ بود. البته تنها و بدون ستاره. چند پاره ابر هم به سرعت از کنار و رویش رد می‌شدند و همین ذهن خلاق کودکانه‌شان را مشغول کرده بود. " خیلی تنهاست. هیشگی پیشش نیست... ببین اون کلاغه... داره می‌ره بخوردش… ای خدا دلم سوخت."

 

عید و افسانه جومونگ!

به گزارش خبرنگار بلاگ-من، این روزها حال و هوای عید بدجوری با حال و هوای جومونگ و امپراطور و ... گره خورده است. طوری که ملت تمام عید دیدنی ها و بازگشت به خانه و حتی سیزده به درشان را با ساعت 18:30 دقیقه تنظیم کردند.

بنا بر این گزارش، چشم تنگ ها تا جایی توی دل مردم جا باز کردند که راننده ای برای اینکه زودتر به خانه برسد خلاف رفته و وقتی در کمال حیرت چشمش به جمال افسر سبزه رو و با لهجه شمالی(!) روشن می شود، در جواب اینکه برادر من این چه وضعش است و چرا خلاف می روی، می گوید: به خاطر جومونگ، الان شروع می شود!! افسر در جواب می گوید: این که نشد، منم یک هفته به خاطر جومونگ تو بازداشت بودم!!!! ( یعنی حالا شما هم بفرما پارکینگ داداش...)

بنابر  همین شواهد از کودکان 4 ساله تا پیران هفتاد و چند ساله اقبال خوبی به سریال نشان داده اند. تاجایی که پسر بچه ای 5-4 ساله در خیابان درحالی که پایش را به زمین می کوبید به مادرش می گفت که "جومونگ را برایم بیاور!" مادرجان هم با صبر و حوصله تمام به او توضیح می داد که جومونگ رفته با سربازان یانگجو اینها بجنگد و بعد ملکه و تسو را سرجایش بنشاند و اینا...

....

بعد خبر:

طراحی دکور و لباس این سریال جالب است. همچنین عشق های متعددی در این افسانه وجود دارد؛ عشق بدون مرز ملکه به پسرش تسو و آن گریه هایش( که من تعبیر قشنگ اشک ریختن را می پسندم)، عشق جومونگ به مردمش، عشق سوسانو به جومونگ، عشق مشاور سایون و مدیر اوته به سوسانو و از همه خالصانه تر عشق رئیس موپالمو به سرورش و ... همه در جای خودشان کاملا روان روایت شده اند.

البته خیلی ها، طبق عادت معهودشان غرولند می کنند که این چه فیلمی است و چرا برای پخش چنین فیلم هایی هزینه می کنند. غیر منصفانه تر وقتی است که می گویند "این فیلم های عامه پسند" و خودشان را از این به اصطلاح " عامه" جدا می کنند. اما همین فیلمها به راحتی فرهنگ و تاریخ ملتشان را به زیباترین روش منتقل کرده و البته توانایی شان را سریال سازی و صنعت فیلم به رخ می کشند.

 ما هم "عید امسال" و " ماه عسل" و ... می سازیم. ما هم صد البته افسانه داریم و چقدر هم که بلدیم از این افسانه ها استفاده مفید کنیم و ازشان فیلم بسازیم و ایران و فرهنگ و تاریخش را معرفی کنیم.

بعد نوشت:

- اگر چه دیر اما سال جدید مبارک. پست جدید در سال نو می توانست با موضوع دیگری نوشته شود اما درباره مسائل دیگر نوشتنم نیامد. این پست هم قرار نبود این باشد. قرار بود طنزی باشد با شخصیت های کشور "بویو" و "هان" درباره "جایی". اما چون قضیه خیلی درون سازمانی می شد و فقط عده ای محدود دستگیرشان می شد چه می گویم، از نوشتنش صرف نظر کردم... اما اگر آپ می شد چه می شد!!!

- حالا که حرف فیلم شد یادی هم از کلاه قرمزی و یکی دو قسمت از مرد 2 هزار چهره می کنم که قشنگ بودند. کلاه قرمزی چون خاطرات کودکی است و هنوز هم دوست داشتنی. قسمت فوتبالی طنز مدیری که جالب بود و البته دست پخت ژوله که خیلی هم چسبید. مخصوصا مطرح کردن بحث ورود جادوگران به عرصه فوتبال که جای تحیر فراوان دارد.

- و آخر اینکه 9 فروردین بلاگ- من یک ساله شد، 12 فروردین هم سالگرد زمینی شدن خودم بود.