داستان روز رئیس شدن اردک دِه!
حالا من واقعا از کجا بدانم که به ازای یکی که بوده، یکی نبوده. یا بیایم در ازای یکی بود، یکی را نیست و نبود بکنم تا قصه آغاز بشود. نه آقاجان! توی دهات ما همه بودند. حالا یکی تو باغ بود و یکی نبود. اما قصه درست از همینجا آغاز میشود که همه پرندهها اعم از پرندههای پروازی و غیر پروازی جمع شده بودند توی دشت تا رئیس جدید را معرفی کنند. حالا تو میگویی چرا باید همه پرندهها، از پروازی و غیر پروازی، یکجا جمع شوند تا یک رئیس داشته باشند؟! من میگویم چون این قصه من است و ده من است و هر وقت قصه تو بود و ده تو، بیا بگو مرغ و خروسها برای خودشان یک رئیس داشته باشند و بعد بحث فمینیستی راه بیانداز که حالا مرغه رئیس باشد یا خروسه، اردکها هم یک رئیس و غازها هم و تا همه نوع پرنده از نوع پروازی و ...
اما اینجا که هستی، درست توی همین چند پاراگراف، داری توی ده من هواخوری میکنی و میرسی به دشتی که همه پرندهها جمع شدند برای مراسم تودیع و معارفه رئیس جدید. رئیس قبلی «عقاب» دِه بود. روزهای خوبی بود ریاستش. صبحهای زود اول صدای جیغاش را از منتها الیه آسمان میشنیدی و بعد از آدم تا پرنده همه کلهشان را بالا میگرفتند و اگر دست داشتنی بودند، دستشان را و اگر پر داشتنی بودند، بالشان را سایهبان چشمهاشان میکردند تا جای عقاب را توی آسمان پیدا کنند. عقاب مدتها توی آسمان چرخ میخورد و از آن بالا نه تنها دهات خودمان را رصد میکرد تا همه درست وظایفشان را انجام دهند و سرشان به کار خودشان باشد تا همیشه ایام به نوک و منقار همه پرندهها باشد، بلکه دههای اطراف را هم میپایید تا هیچ پرنده و چرندهای خطایی نکند و خلاصه با آن چشمان عقابیاش حسابی هوای همه چیز را داشت و امنیت و آرامش برقرار بود.
اما امروز قرار است رئیس عوض بشود، قرار است «اردک» رئیس شود. همین اردکی که صبح به صبح با صدای کواَک...کواَک کل کوچه پسکوچههای دِه را زیر پا میگذارد و همیشه هم یک دسته اردکتر از خودش، مثل یک گروهان پشت سرش راه میافتند. از پشت که نگاهشان میکنی خیلی خندهدار هستند. با هر قدمی که برمیدارند دُمشان به یک سمت متمایل میشود. انگار دستور باشد به گروهان اردکترها که با هر قدم ماتحت خودشان را به چپ یا راست متمایل کنند. کواَک چپ... کواَک راست... سر هر کُپه زبالهای هم که میرسند با اولین نوکی که اردک به کُپه آشغالها میزند، بقیه اردکترها هم تقلید میکنند و به طرفة العینی تمام کوچه را به گند میکشند. سیر که شدند موقع آبتنی کردنشان میرسد. برایشان هم فرقی نمیکند وارد آب چشمه میشوند یا چالهای که آب شبمانده ِ باران شب گذشته گِلش کرده. با سر میروند توی چاله، به نحوی که همان منتهاالیه رو به آخرشان بالا بماند! بعد که بیرون میآیند دست جمعی یک تکان به خودشان میدهند تا قطرات آب از پرهای همیشه خشکشان جدا شود؛ آمده است که اردک بهترین نوع زیرآبی روها در بین پرندگان است. خلاصه اینکه بلندترین ارتفاعی که اردک میتواند مشاهده کند فاصله دیدش از رو کُپه آشغالی است که رویش رفته و دنبال غذا میگردد. گاهی هم به تعدادی «جوجه اردک» زشت که دور و برش میپلکند افتخار میکند و امیدوار است روزی «قو» بشوند اما همه همدهاتیهای ما میدانند آنها همیشه فقط جوجه اردک زشت باقی میمانند.
همین خصوصیاتی که از اردک گفتم باعث شده تا بلوایی به راه بیفتد بین همه پروازیها و غیر پروازیها که ما ریاست اردک را نمیخواهیم. یک جیک...جیک و قد...قد و قار...قار و قوقولی... قوقولی و چهچه...چهچه و غیرهای افتاده بینشان که نگو! میگویند یا یک پرنده حسابی یا اصلا رئیس نخواستیم!
قصه ما به سر رسید یا حالا حالا قرار است داستانها داشته باشیم با این اردک را هم نمیدانم... زیاد هم به بالا و پایین قصه کار نداشته باشید که همهش راست بود!
پ.ن
طنزگونهای با برداشت از این حدیث زیبای مولایمان علی(ع)؛
الامام علی « علیه السلام » : فقدان الرّؤساء اهون من رياسة السّفل.
نداشتن رییس بهتر است از ریاست مدیر پست.
شرح آقا جمال الدين خوانسارى بر غرر الحكم ج4 ص : 424