گل‌مژه

پلک بالای چشم چپم گل‌مژه زده. سنگینی پلک رو حتا وقت کار هم حس می‌کنم. اگه بی‌هوا دستم بخوره به چشمم پلکم درد می‌گیره و یادم میاره گل‌مژه زدم. یکی دو روزه که پلکم رو حس می‌کنم. یعنی وقتای دیگه هیچ وقت دقت نمی‌کنم پلک دارم یا حواسم نیست که روی چشم‌هام یه چیزی هست به اسم پلک که هوای چشم‌ رو داره. مرتب باز و بسته می‌شه. رطوبت رو پخش می‌کنه روی سطح چشم‌هام. و خیلی خوبه و وقتی به هم می‌خوره قشنگه. اما الان می‌دونم هست. چون درد داره. گل‌مژه داره. باز که خوب بشه فراموشش می‌کنم. همیشه همین‌جوره. تف به روزگار...

سوال مار...

سوال‌های بی‌جواب مثل مار توی سرم می‌خزند. دور مغز می‌پیچند. چند روز همان‌طور چمبره می‌زنند. یکهو فیش مار بلند می‌شود. به کاسه سر می‌کوبد. دنبال راه فرار است. می‌خزد دور حجم سر. کاسه سر را ترک به ترک می‌گردد. گیج و عصبانی از یافتن پاسخ یا راه خروج، دندان‌های نیش را فرو می‌کند توی مغز. درد تا مغز استخوانم می‌رود. از شدت درد ساعتی از شب را بیهوش می‌شوم. سنگینی تن مار را حتا توی خواب هم بر مغز حس می‌کنم؛ مار کمی آرام گرفته و دوباره پیچیده دور مغز.