يك روز نوشت، زندگي آدمها يك گذر است. اين گذر خانه دارد، مغازه دارد، مدرسه و...
نوشت بعضيها در گذر ذهن او فقط رهگذرند، روزي مي آيند و خط و خالي ميكشند و ميروند. اما بعضي ها خانه و زندگي دارند و اطراق كرده اند. خوش به حالشان!
نوشت يادت نرود زندگي گذر است و دير يا زود بايد بگذري. و چقدر حرفهاي مهمي در گذر ذهن من نوشت. روزي در گذر اول، سر در سراي "عابران موقت" نوشت: «يادت باشد از آدم ها كوه نسازي؛ كه اگر ساختي و ويران شد، اولين قرباني خودت هستي».
و من... هيچ وقت ننوشتم: مهم نيست رهگذري مثل من چرا آمد و چرا رفت، مهم نيست چقدر از گذرت خوشش آمد و چقدر باصفا بود، اصلا مهم نيست هميشه عمرش مسافر زير گذرهاي باصفا و موقتي بوده، مهم نيست همهمان، عمري به اين گذرهاي موقت دلخوشيم و اطراقمان به خيمه و خرگاه محدود است و آشيانه اي نساختيم... نشد كه بيشتر بمانم و بنويسم از گذر هيچ كسي، هر چند كوتاه، تصادفي رد نمي شوم و با گذر هيچ كسي تصادف نمي كنم.
نشد كه بنويسم، من از آدمها كوه نميسازم، خانه مي سازم. مي داني... آدم ها خانهاند، حتي بزرگتر از آن، مجتمع مسكوني اند. مجتمعي به اسم "خود". شخصيت هاي متفاوتي در آن راه داده اند. خود خوب، خود بد، خود منطقي، خود لجباز، خود بزرگ، خود كوچك، خود خويشتن شان و خود بي خودشان و ...
من از آدم ها كوه نمي سازم، خانه مي سازم، هر روز يكي از اين ها با اجازه صاحب خانه پرچم خانه را بر فراز بام مي برد و چراغش را روشن مي كند. تا صاحب خانه به كه رخصت دهد و اذن دخول به نام كه افتد...
شايد خانه آدم ها بعضي از روزها چراغ پر نور و پرچم خوش نقش و نگاري نداشته باشد. مهم نيست. مهم اين است كه اگر همسايه اش شدي بين اين خودهاي متضاد، قد بكشي و رشد كني. مهم خانه است و رسالتي كه بدوش دارد و بي شك...
خانه اي كه آدم هايش از يك جا رزق مي گيرند و نان دل «خود» ميخورند. دلي كه آينه روي خداوند است؛ هر چه پاك تر و صاف تر، تصوير خدا شفاف تر.
خوش به حال دلي كه خدا از ديدن رويش در آن لذت ميبرد و به آن صفا ميدهد. خوش به حال دلي كه واسط خدا روي زمين است و از طريق آن خدا، دست ياري بسوي بندگانش دراز مي كند.
رهگذر سراي «ماندگار» ذهنم! من از آدم ها خانه مي سازم. اما نه خانه اي كه با آمد و شد خودهاي ديگر و امضاي استهزائشان پاي حرفهاي زلال، خانه را از پايبست ويران کنند و روي گذرم آوار...
بعد نوشت:
- حنانه شکیبا روز رفتنش آخرین یادداشت را با حال و هوای رفتن نوشت و رفت... این یادداشت را در جواب متن او نوشتم. البته با نام مستعار سینا احمدی. این نام مستعار من و او هم برای خودش حکایتی داشت...
- جای من توی کدام سرای ذهن شماست؟!