شنیده ام وقتی بیاید حتی

بوی سیب هم قسمت می‌شود

کابوس و رویا هم همین طور

شنیده‌ام وقتی بیاید، تمام پنجره‌های تب دار

به شوق حضورش

تمام نگاه‌های بی تاب و منتظر را به هم پیوند می‌دهند

و

 تمام پنجره‌هایی

که تمام این مدت

دست‌های دور ز دست را نظاره می‌کردند

از خجالت ذوب می‌شوند

شنیده‌ام وقتی بیاید، آخرین قطره اشک ریخته شده از مظلومیت

توی موزه خاطره‌ها قاب گرفته می‌شود

شنیده‌ام وقتی بیاید

جماعت فریفته به عطر دعا و نیایش عصرانه و ظهرانه‌شان

 توی صفای چشمانش هلاک می‌شوند

 و

  جماعت غره به نام و نشانشان

 و 

 آنان که فکر می‌کند، بهشت را

 و دنیا

 و خدا را

 خریدند با دو رکعت تعبد ظاهریشان،

 شنیده‌ام وقتی بیاید ...


***

 دخترک یک لحظه‌ از بی‌قراری‌هایش را

خستگی‌هایش‌ را

و شب‌های بی‌تاب را

نمی‌دهد به بهای تمام دنیایشان...

او را چه کار با آنان که برای بهشت هم سند شش دانگ منگوله دار صادر می‌کنند.