قطعهای برای هیچکس!
قطعه قطعه، زندگی میسازیم. قطعههای موسیقی، قطعههای شعر، قطعههای فوق تکنولوژی برای طیاره، قطعههایی برای شکافتن جرمی در حد 10 به توان منفی 23، قطعههای درونی، قطعههای بیرونی، قطعههای...
آخرش هم همه میرویم در قطعههای سینه قبرستان و آنوقت فاتحه میخوانند، بر گورهای در قطعه...
اما هیچ وقت کسی فاتحه نمیخواند، بر قطعه قطعه شدن روح. روحی که نه قطعه موسیقی خوشحالش میکند و نه اکتشاف قطعه فوق تکنولوژی...
و هیچکس نفهمید سینهها، گورستان روحهای قطعه شده اند!
پ.ن
** پست قبل را حذف کردم!(همان پستی که برایش اطلاع رسانی کردم تا دوستان ببینند) آدم بعضی وقتها از اول میداند مطلبی را که مینویسد پاره میکند، پستی را که آپ میکند، حذف! اما گریزی نیست...
* سعی میکنم مطلب جدیدی پیشامد نکند؛ سعی میکنم چشمانم را ببندم. سعی اول مقبول بیافتد، دل، خود به خود بسته میشود، قلم بازنشسته. تا پایان امسال نوشته های قبلی را توی پنج دری می گذارم... میخواهم آرشیوتکانی بکنم. توی حافظه دائمی و لای صفحات وُرد، پر است از نوشتهجات امسالی... دلم نمیخواهد بمانند برای سال بعد. هم نوشتههای امسالی و هم دردهای امسالی؛ دردهایِ عمومیِ امسالی.
درد مزمن بشود، باید محترمانه باهاش بسازی! باید به وجودش احترام بگذاری تا جایی برای زیستن خودت باز کند. درد دامنهدار شود، باید طوری راه بروی که پایت روی دامنِ درد نرود. درد هی دامنهدار شود، جایی برای راه رفتن خودت باقی نمیماند، دردِ دامنهدار آدم را افلیج میکند!