دیده‌اید این پل‌های چوبی را؟ انواع و اقسام مختلفی دارند: بلند و باریک، پهن و کوتاه. اغلب افراد موقع عبور از این پل‌ها ــ ناخودآگاه ــ سرعتشان را کم می‌کنند و گام‌های اولشان را کوچک و آهسته‌ برمی‌دارند. فرضاً، از بین صد تا دویست تخته حتی اگر یکی هم کوچکترین صدای جیرجیری بدهد، محال است دفعه‌ی بعد پایشان را روی آن تخته بگذارند و یا اصلا مخاطره‌ی رد شدن از روی پلی را بپذیرند که یک تخته‌اش لق می‌زند و هر آن ممکن است زیر پایشان را خالی کند.

 
شکستن یک تخته کافی است تا پل از رده خارج شود و رنگ عابران کم و کمتری را به خود ببیند. چه بسا همان عابران به دیگران هم بگویند و دهان به دهان بچرخد که: «حواستان باشد؛ فلان پل تخته‌هاش لق می‌زند!» همین‌طورها پلی با همه‌ی اسم و رسم و قدمت و عظمتش «متروک» می‌شود ــ بی‌آنکه کسی اهمیت بدهد که خیلی از تخته‌هاش هنوز قرص و درست و محکم است.
 
تخته‌ی راستگویی‌ آدمی اگر لق بزند، شباهت بسیاری با پل‌های چوبی متروک پیدا می‌کند. آدم‌های دور و برش می‌ترسند به‌اش اعتماد کنند؛ همیشه به او شک دارند و حرفها و کارهایشان را به او نمی‌سپرند. حتی شاید دلشان نخواهد گذرشان به او بیافتد.
 
پل‌های متروک فراموش می‌شوند، چنان‌که پنداری هیچ وقت نبوده‌اند.