مردم کوفه: ما امامی نداریم حسین، بشتاب! بشتاب!
- معاویه بیمار شد. یزید را نزد خود خواند و به او گفت که رنج باربستن و از این سو به آن سو رفتن را از تو برداشتم و کارها را مهیا کردم و گردن عرب را برای تو خاضع کردم و چیزی برایت فراهم کردم که هیچکس فراهم نکرد... چهار تن از قریش ممکن است در امر خلافت تو به نزاع برخیزند؛ حسین ابن علی، عبدالله بن عمر، عبیدالله زبیر و عبدالرحمن ابیبکر. عمر مردی است که عبادت او را از کار انداخته است و اگر کسی غیر از او نباشد با تو بیعت میکند. حسینابنعلی مردی تند مزاج است و مردم عراق او را به خروج وادار میکنند. اگر بر او پیروز شدی، از او بگذر که رحم او به ما پیوسته و حقی عظیم و خویشی با پیامبر دارد.
ابیبکر همتی ندارد و هرچه اصحاب دوست دارد او هم دوست دارد. اما آنکه مانند روباه با تو بازی میکند ابن زبیر است. اگر این کار را کرد و تو پیروز شدی، بند بند او را جدا کن.
- معاویه نیمه رجب سال شصت هجری مرد. یزید به ولید ابن عتبه(حاکم مدینه) نامه نوشت: اما بعد، حسین و عبدالله ابن عمر و ابن زبیر را به بیعت بگیر و آنها را رها مکن تا بیعت کنند. والسلام.
ولید پی حسین(ع) فرستاد. حسین(ع) همراه با 19 تن از جوانان قوم خود نزد او رفت. به خویشان خود گفت مرا نزد ولید ایمنی نیست. بر در بنشینید و اگر صدایتان کردم وارد شوید و از من دفع شر کنید.
ولید نامه یزید را بر حسین(ع) خواند. او گفت تو به بیعت پنهانی من راضی نمیشوی. بگذار فردا صبح نظرم را به تو بگویم. مروان( حاکم قبلی کوفه) به ولید گفت به خدا قسم اگر اکنون از او بیعت نگیری به او دست نخواهی یافت. یا از او بیعت بگیر یا گردنش را بزن. سپس ایستاد و شمشیر کشید و گفت: به جلاد بگو گردنش را بزند خون او گردن من!
حسین(ع) بانگ زد و نوزده تن از اهل بیت او خنجر کشیده وارد شدند و و حسین(ع) با آنها بیرون آمد.
- حسین(ع) آماده رفتن به مکه شد و در وصیت خود چنین نوشت: و من بیرون نیامدم برای تفریح و اظهار کبر، و نه برای فساد و ظلم. خارج شدم برای اصلاح امت جدم و امر به معروف و نهی از منکر خواهم و به سیرت جد و پدرم رفتار کنم.
اهل کوفه هم وقتی خبر مرگ معاویه را شنیدند در خانه سلیمان ابن صرد خزائی جمع شدند و به حسین(ع) نامه نوشتند که برما امامی نیست، روی به ما آور. شاید خدای ما را بر حق جمع کنند. دو روز دیگر باز نامه نوشتند که بیا که مردم چشم به راه تو دارند و رای آنها درغیر تو نیست. بشتاب! بشتاب! اطراف زمین سبز شده است و میوهها رسیده. اگر خواهی نزد ما آی که بر سپاهی وارد شوی آراسته به فرمان تو.
- حسین(ع) مسلم ابن عقیل را فرستاد تا از رای مردم کوفه باخبر شود. مسلم در نیمه رمضان از مکه به سمت کوفه حرکت کرد و پنج شوال به کوفه رسید. مردم با او بیعت کردند و مسلم بیست و هفت روز قبل از شهادتش به حسین(ع) نامه نوشت و از بیعت 18 هزار تن خبر داد. بعد عبیدالله بن زیاد از جای مسلم باخبر شد و او را به شهائت رساند. شهادت مسلم روز نهم- روز عرفه- بود.
- حسین(ع) بقیه ماه شعبان و رمضان و شوال را در مکه ماند و هشتم ذیالحجه به سمت کوفه روان شد. ابن زبیر او را مشایعت کرد و گفت "یااباعبدالله، حج فرا رسید و تو آن را رها میکنی و سوی عراق میروی؟" گفت:" آری پسر زبیر، اگر در کنار فرات به خاک سپرده شوم، دوستتر دارم که پیرامون کعبه." و با او هشتاد و دو تن بود از شیعیان و دوستان و بستگان و اهل بیت.
- سحر که شد حسین(ع) سوی مکه به راه افتاد. روز که شد عمرو ابن سعید ابن عاص با لشکری انبوه به مکه آمد. یزید به او دستور داده بود با حسین(ع) مبارزه کند و دست از قتال برندارد تا بیعت گیرد. حسین(ع) به تاخت میرفت. وقتی به حاجر(از بطن الرمه) رسید هنوز خبر شهادت مسلم به او نرسیده بود. نامه سوی کوفیان نوشت که آماده باشند و او همین روزها به کوفه خواهد رسید. نامه را به قیسابنمسهر صیداوی داد که به کوفیان برساند. قیس ابن مسهر در قادسیه (نزدیک کوفه) اسیر ماموران عبیدالله شد. نامه حسین(ع) را پاره کرد تا به دست آنها نیافتد. او را بالای منبر فرستادند تا لعن خاندان حسین(ع) کند. او بالای منبر رفت و حسین(ع) را ستود و لعن خاندان معاویه کرد و گفت:" ایها الناس! من فرستاده حسینم و او در فلان موضع است. او را اجابت کنید." قیس ابن مسهر را از بالای منبر انداختند و سر از تن جدا کردند.
- حسین(ع) رفت تا به منزل زباله رسید. آنجا خبر شهادت مسلم و هانی و قیس ابن مسهر به او رسید و سخت پریشان شد. نامه ای برای همراهان خود خواند و خبر شهادت آنها را داد و گفت که هرکس از شما خواهد بازگردد، بر او حرجی نیست و تعهدی ندارد.
مردم پراکنده شدند و راه بیابان را گرفتند و تنها آنها ماندند که از مدینه آمده بودند و اندک یاری دیگر. حسین(ع) رفت تا منزل شراف.
منبع: "کتاب آه" تالیف یاسین حجازی.(بازخوانی نفس المهموم شیخ عباس قمی؛ مقتل حسین ابن علی علیه السلام).
پ.ن
اگر بشود هر روز مختصری را به عنوان روزشمار در ۵دری میگذارم. البته خواندن خود کتاب لذت دیگری دارد. از خودتان دریغ نکنید کتاب آه را. مخصوصا در این ماه.