-  حسین (ع) تا منزل اشراف رفت. یکی از یاران به خیال اینکه از دور نخل خرما دیده‌اند تکبیر گفت. بعد متوجه شدند نخل نیست و گوش اسبان سپاهی است. حسین(ع) پرسید در این زمین پناهگاهی هست تا به آنجا رویم و با این مردم رو به رو نشویم؟ گفتند در این جانب ذوحسم است. به سمت چپ رفتند و سپاه رو به رو هم به همان جانب رفت. حسین(ع) و یاران زودتر رسیدند و بارشان را بر زمین گذاشتند. و بعد آن سپاه مردم که نزدیک به هزار سوار و سرپرستی حر ابن یزید ریاحی بودند رسیدند. 

حسین(ع) به یاران فرمود که به این جماعت آب دهند و خودشان و اسبانشان را سیراب کنند. اصحاب چنین کردند. هنگام نماز ظهر شد. یکی از یاران حسین(ع) اذان گفت. هنگام اقامه، حسین(ع) بیرون آمد و گفت "ای مردم من نزد شما نیامدم تا وقتی نامه‌های شما به من رسید و فرستادگان شما آمدند که: نزد ما آی! ما امامی نداریم! شاید به سبب تو خداوند ما را بر صواب و حق جمع کند. اگر بر همان عهد و پیمان استوار هستید، بازنمایید که مایه اطمینان من باشد و اگر نه بر آن عهدید که بودید و آمدن مرا ناخوش دارید، از همین جای بازمی‌گردم و به همان جایی که بودم می‌روم."

هیچ‌کس کلمه‌ای نگفت. موذن اقامه گفت. حسین(ع) به حر گفت "می‌خواهی با اصحاب خود نماز گذاری؟" گفت: "نه، بلکه تو نماز گزار و ما همه با تو نماز گزاریم."

بعد حسین(ع) و حر هرکدام به خیمه‌های خود رفتند. باز موذن برای عصر اقامه گفت. همه با حسین(ع) نماز خواندند. حسین(ع) رو به آنها کرد و حمد خدا را گفت و فرمود: و ما اهل بیت محمد اولی‌تریم به امر خلافت از این مدعیان مقامی که از آنها نیست و میان شما به ستم رفتار می‌کنند. و اگر از حق ابا دارید و ما را نمی‌پسندید و  رای شما اکنون غیر از آن است که در نامه‌ها فرستاده بودید و فرستادگان شما گفتند، از نزد شما بر می‌گردم."

حر گفت که از نامه‌ها بی‌اطلاع است و از فرستادگانی که او می‌گوید خبر ندارد و حسین(ع) فرمود تا خورجین نامه‌ها را آوردند و نزد حر ریخت. حر گفت که او و سپاهش جزء کسانی که نامه نوشتند، نیستند و دستور دارند که از او جدا نشوند تا او را به کوفه نزد عبیدالله زیاد ببرند. 

حسین(ع) به حر گفت "مرگ به تو نزدیک‌تر است از این" و به اصحاب گفت که سوار شوند. منتظر ماند تا زنان هم سوار شدند و گفت" بازگردید". اما وقتی خواستند برگردند سپاه حر راه را بر آنها بستند.
حسین(ع) گفت " ای حر، مادرت به عزای تو نشیند، چه می‌خواهی؟"

حر گفت "اگر دیگری از اعراب این کلمه را با من گفته بود در مثل این حالت نام مادر او را می‌بردم. هرکه باشد! ولیکن نام مادر تو نتوان برد مگر به بهترین وجه."

حسین(ع) گفت " چه خواهی" و حر گفت" می‌خواهم تو را نزد عبیدالله برم. امام گفت" به خدا قسم با تو نیایم " حر گفت" به خدا سم تو را رها نکنم." سه بار این سخن را تکرار کردند و گفتگو دراز شد. حر گفت من دستوری برای جنگ ندارم و فقط مامورم از تو جدا نشوم تا تو را به کوفه برم. حالا که به کوفه نمی‌آیی به راهی برو که نه به کوفه بروی نه به مدینه برگردی. این عدالت بین من و تو است تا من به امیر نامه بنویسم و تو هم نامه ای به یزید یا عبیدالله بنویسی تا شاید خدا کاری کند تا من به کار تو مبتلا نشوم.

-  حسین(ع) از راه عذیب و قادسیه به سمت چپ رفت و حر هم با او رفت. 

- حسین برای همراهان خود و همراهان حر خطبه خواند: ... و شما نامه‌ها به من نوشتید و فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند که با من بیعت کردید و مرا تسلیم نمی‌کنید و تنها نمی‌گذارید. اکنون اگر بر پیمان و عهد خود پایدارید به راه صوابید، که من حسینم پسر علی و فاطمه- دختر رسول خدا... و اگر بر عهد خود استوار نباشید و بیعت از خود بردارید، به جانم سوگند که از شما بعید نیست. با پدر و بردار و پسر عمم مسلم همین کردید..."

- و حر همه جا همراه حسین(ع) می‌رفت و به او می‌گفت مواظب جان خود باشد که اگر جنگ کند کشته می‌شود. و حسین(ع) می‌گفت که از مرگ هراسی ندارد و جوانمرد را مرگ ننگ نیست. 

- به عذیب الهجانات رسیدند. چهارتن از مردم کوفه پیدا شدند و سوی حسین(ع) آمدند. حر گفت من اینها را بازداشت می‌کنم اما حسین(ع) مانع شد و گفت اینها یاران من هستند و در مقام آنان که از مدینه با من آمدند. حر دست کشید. حسین(ع) از آن چهار مرد احوال مردم کوفه را پرسید و آنها گفتند که به اشراف کوفه رشوه دادند و چشم‌شان را از مال پر کردند. سایر مردم هم دلهایشان به سوی توست و فردا شمشیرهایشان به روی تو. 

یکی از آن چهار مرد به حسین(ع) گفت یاران تو اندک هستند اما یک روز پیش که از کوفه بیرون آمدم لشکر عظیمی را دیدم که برای جنگ با تو آماده می شوند. بعد هم به حسین(ع) پیشنهاد جنگ با حر را داد و وعده کرد برای کمک 10 هزار مرد از قوم او نزد حسین(ع) شمشیر بزنند. اما حسین(ع) نپذیرفت و گفت با حر پیمانی بستیم و نمی‌توانیم بازگردیم.

- حسین(ع) رفت تا در قصر بنی مقاتل فرود آمد. آنجا دو کس از مسلمانان را دید. عبیدالله بن حر جعفی و عمروابن قیس مشرقی. به هر دو گفت که به یاری دین خدا بشتابند اما عبیدالله فقط اسب خود را به امام داد و امام گفت نه حاجتی به خودت دارم و نه اسبت و دومی هم گفت که بسیار عیال است و مال مردم در دست اوست و... حسین(ع) به هر دوی آنها گفت "از اینجا بروید که هر کس فریاد ما را بشنود و شبح ما را ببیند و اجابت ما نکند، بر خداست که او را به روی در آتش اندازد."

- آخر شب، آب برداشتند و از قصر بنی مقاتل بیرون آمدند. بامداد شد. نماز خواندند و به چپ روانه شدند. هرچقدر امام می‌خواست اصحاب را پراکنده کند، حر نمی‌گذاشت و هرچه حر می‌خواست امام را به سمت کوفه ببرد و اصرار می‌کرد حسین(ع) امتناع می‌کرد.

-  رفتند تا به نینوا رسیدند. ناگهان شتر سواری مسلح از کوفه آمد. به حر سلام کرد و بر حسین(ع) سلام نکرد. نامه‌ای از عبیدالله به دست حر داد که در آن نوشته بود:
همان هنگام که نامه من به تو رسد و رسول من نزد تو آید، حسین را نگاه دار و تنگ‌گیر بر او و او را فرود میاور مگر در بیابانی بی‌سنگر و پناه و بی‌آب. و فرستاده خود را فرمودم تا از تو جدا نشود تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد. والسلام. 

حر جریان نامه را به حسین(ع) گفت. امام گفت وای برتو بگذار در این ده( یعنی نینوا و غاضریه) یا در آن ده(یعنی شفیه) فرود آییم. اما حر گفت که نمی‌تواند و فرستاده عبیدالله جاسوس است.
یکی از یاران امام گفت اگر حالا با این جماعت جنگ کنیم کار آسان تر از ساعتی دیگر است با افرادی که بعدا می‌آیند. حسین(ع) گفت" من ابتدا به قتال با آنها نکنم."

- حسین(ع) گفت" این زمین چه نام داد؟" گفتند "عقر". حسین(ع) گفت" خدایا به تو پناه می‌برم از عقر". دوباره نام زمین را پرسید. گفتند" کربلا". اشک در چشمان امام گشت. گفت" کرب و بلا. جای اندوه و رنج است. و بعد برای یاران خود تعریف کرد که جبرئیل به پیامبر گفته بود امت تو حسین را در کربلا می‌کشند... و بعد امام خاک کربلا را برداشت و بویید و گفت" والله این همان خاک است که جبرئیل رسول خدا را به آن خبر داد و من در همین زمین کشته می‌شوم... فرود آیید! بارهای ما اینجا بر زمین گذاشته می‌شود و خون ما اینجا بریزد و قبور ما اینجا باشد." همه پایین آمدند و بارها را همانجا گذاشتند.

- حر و همراهان هم مقابل امام فرود آمدند و حر به عبیدالله نامه نوشت: حسین در کربلا بار بگشود و رحل بیفکند.

- حسین برخاست و برای همراهان خطبه‌ خواند. و روز پنجشنبه، دوم محرم‌الحرام سال شصت و یکم بود. 

منبع: "کتاب آه" تالیف یاسین حجازی.(بازخوانی نفس المهموم شیخ عباس قمی؛ مقتل حسین ابن علی علیه السلام).