- جامه‌های حسین(ع) را غارت کردند. خیمه‌ها را هم غارت کردند و جامه‌‌های زنان را ربودند. عمر سعد فریاد زد "چه کسی حاضر است بر پیکر حسین اسب بتازد؟" ده تن حاضر شدند و بدن حسین(ع) را به سم اسبان خود کوبیدند. هر ده نفر حرامزاده بودند.

- زنان را از خیمه‌ها بیرون کردند و خیمه‌ها را آتش زدند. زنان سربرهنه و جامه ربوده و گریان بیرون آمدند و گفتند "شما را به خدا ما را نزدیک قتلگاه حسین برید." وقتی چشم‌شان به کشته‌ها افتاد، فریاد کشیدند و به روی خود زدند. زینب(س) وقتی برادر را در خاک افتاده دید دوست و دشمن را گریاند.

- شمر شمشیر کشید تا علی‌بن‌حسین را بکشد. عمرسعد دست‌های او را گرفت و گفت "از خدا شرم نداری و می‌خواهی این جوان بیمار را بکشی؟" و مانع این کار شد. بعضی گویند زینب(س) گفت "او کشته نشود، مگر من هم با او کشته شوم." و شمر دست کشید.

- خولی‌ابن‌یزید سر حسین(ع) را به کوفه برد. عمر سعد دستور داد سر اصحاب دیگر و اهل بیت را جدا کردند. هفتادودو سر بود. سرها را با شمرابن‌ذی‌الجوشن و قیس‌ابن‌اشعث و عمرابن‌حجاج فرستاد.

- عصر عاشورا حرم حسین(ع) و دختران او همه اسیر شدند و روز را با گریه و زاری به شب رساندند.

- عمرسعد بقیه روز عاشورا و فردا تا ظهر در کربلا ماند و کشتگان خودشان را جمع کرد و بر آنها نماز خواند و با خاک سپردشان. و حسین(ع) و اصحاب او را در بیابان گذاشت. بعد خودش با اسیران آماده رفتن به کوفه شدند. زنان را بدون دوشکچه سوار شتر کردند و میان آنهمه دشمن با روی باز و کشان بردند.

- چون عمرسعد از کربلا روانه کوفه شد گروهی از بنی‌اسد آمدند و بر حسین(ع) و یاران او نمازخواندند و آنان را به خاک سپردند. بنی‌اسد به سایر قبایل عرب فخر می‌فروختند که ما بر حسین(ع) نمازخواندیم و او و اصحابش را دفن کردیم. بنی‌اسد برای بیشتر کشتگان قبری کنده می‌دیدند و مرغانی سپید.

- عمرسعد با اسیران نزدیک کوفه رسید و مردم به تماشا آمدند. زنی چادر و مقنعه آورد تا زنان خودشان را بپوشانند. زنان کوفه زاری کردند و گریبان چاک دادند و مردان هم گریستند. علی‌بن‌حسین بیمار و ناتوان بود. به صدای ضعیف گفت " اینان بر ما گریه می‌کنند، پس ما را که کشت؟"

- زینب(س) سوی مردم اشاره کرد ساکت شوند. خدا را ستایش کرد . گفت" ای مردم کوفه! ای گروه دغا و دغل و بی‌حمیت! اشک‌تان خشک نشود و ناله‌تان آرام نگیرد... سوگندهاتان را دستاویز فساد کردید. چه دارید مگر لاف و نازش و دشمنی و دروغ؟ مانند کنیزان چاپلوسید و چون دشمنان سخن چین..."

- علی‌بن‌حسین گفت"... به کدام چشم به روی پیغمبر نظر می‌افکنید وقتی با شما گوید عترت مرا کشتید و حرمت را شکستید، پس از امت من نیستید..."  صدای مردم به گریه بلند شد و با خود می‌گفتند "هلاک شدید و نفهمیدید."

- ابن‌زیاد دستور داد سر حسین(ع) را با دیگر سرها به نیزه و وارد شهر کردند.

- زنان کوفه به کودکان نان و خرما می‌دادند و ام‌کلثوم آن را از دست و دهان بچه‌ها می‌گرفت و به زمین می‌انداخت و فریاد می‌زد" ای اهل کوفه! صدقه بر ما حرام است." و مردم وقتی این سخن را می‌شندیدند گریه می‌کردند. ام‌کلثوم سر از محمل بیرون می‌آورد و می‌گفت" مردانتان ما را می‌کشند و زنانتان برما گریه می‌کنند؟ روز داوری خدا میان ما و شما داوری کند."

- وقتی مردم از گرداندن سر حسین(ع) در کوفه فراغ یافتند آن را به قصر بردند و ابن زیاد سر را با چاپار به سوی شام فرستاد و امر کرد زنان و کودکان حسین(ع) را به دمشق بفرستند.

 

منبع: "کتاب آه" تالیف یاسین حجازی.(بازخوانی نفس المهموم شیخ عباس قمی؛ مقتل حسین ابن علی علیها السلام.)