چند صفحه گودرخوانی با بلاگ تا کربلاییها...
آغاز میشویم...
Shared by man:
طلبیده شدیم برویم عتبات... تفتیش النسا، تفتیش الرجال... رفتم فرودگاه... تفتیش النسا، تفتیش الرجال... کمی جلوتر... تفتیش النسا، تنتیش الرجال...
خوانندگان محترم به دلیل کسرت "تفتیش النسا، تفتیش الرجال" در این سفر این ترکیب را بین گزارش فاکتور میگیرم و از شما خواننده محترم میخواهم برای هرچه مستندتر شدن سفرنامه خودتان یک خط درمیان این جمله را اضافه کنید. به انتهای گزارش هم که رسیدید، کفشهایتان را درآورده و از گیت رد کنید.
اولش قرار بود سفر زمینی باشد. اولتر هم قرار بود 14 وبلاگ نویسی که در جشنواره حجاب و عفاف شرکت کرده بودند، بروند که بعد یکهو شد دو دستگاه اتوبوس وبلاگنویس در معیت خانوادههایشان و بعد اتوبوس سوم اضافه شد و شدیم 120 نفر در سه کاروان. دو روز مانده به سفر برکت از غیب رسید و سفر هوایی شد تا ما به دلیل ازدحام جمعیت پشت مرز نمانیم و شروع سفر بدون مشکل باشد.
قرارمان ساعت 3 صبح و به قول مسئولان کاروان 3 صبح به وقت عاشقی در فرودگاه امام خمینی(ره) است. وبلاگنویسها از تهران، مشهد، قم، اصفهان و ... آمدند و با چشم گرداندنی دور بیرق گروه که تا بعد از سفر و بازگشت مجدد به فرودگاه هم از دست مسئولان نیافتاد، جمع میشوند. مدیران کاروان اول و دوم یا به قول عراقیها "معلم"ها تند تند درحال پخش کردن کارت زائر و بلیط هستند و کار که تقریبا به نیمه میرسد کاروان سوم شاهد ظهور پدیدهای به نام معلم "الفت" میشود که با خونسردی کارت و بلیط کاروان سومیها را پخش میکند و در مقابل بال بال زدن افراد که دیر شد و بدهید کمکتان کنیم و... اصلا خم به ابرو نمیآورد و به طرز شگفتآوری تا آخر سفر ابرو به همان شکل اولیه میماند و ذره المثالی از این خونسردی کم نمیشود. البته اقدامات دقیقه نودی آقای الفت که اغلب مانند گل دقیقه نود دلچسب به موقع است، باعث میشود افراد گروه هم کمکم به این دریای آرامش بپیوندند و تمام ساعت حرکت خود را با آقای الفت هماهنگ کنند نه گروه.
Comments (1)
Man:
لایک به اینهمه خوش خلقی و آرامش.... به قول مداح جوان کاروان برای اینکه استرس و اضطراب از آقای الفت دور بشود صلواااات!
از حجاب به سبک بغداد تا انتظار با مزه تخمه آفتابگردان!
Shared by man:
به محض اینکه پایمان به فرودگاه بغداد رسید و مرحله انگشتنگاری را گذراندیم با پدیده پایداری به نام نخود مواجه شدیم(الحق تا به آن روز هیچکس اینهمه قابلیت در یک نخود ندیده بود). خانم وبلاگنویس گرافیگ خواندهای با نام بلاگی «نخود» سراسر سفر دوربین به دست بود لحظات را ثبت میکرد و لحظهای از حال ما غافل نشد. خواهش میکنم شما هم موقع خواندن جای جای سفرنامه حضور دوربین نخود را حس کنید و مواظب حرکات و رفتار خود باشید چراکه شما در مقابل دوربین نخود هستید!
ساعت 7 صبح میپریم و 8:30 به وقت ایران و 7 به وقت عراق، وارد فرودگاه بغداد میشویم؛ گرم و تهویه کمی نامناسب. افراد زیادی در سالن منتظر گذر از مرحله انگشتنگاری و عکسبرداری هستند. ساختمان را ورانداز میکنم؛ بالای سرمان و به فاصله یک متری از سقف ساختمان، مشبکهای فلزی نصب شده که در ظاهر برای تزئین سقف است چون بعدا نمونه آن را در یکی از ساختمانهای کاظمین هم میبینم که جلوی ساختمان و روبروی تراس کار شده است. کاربرد دیگری اگر داشت متوجه نشدم اما تار عنکبوت تمام مشبکها را پوشانده بود و احساس کهنگی و انجماد را منتقل میکرد.
قبل از سفر تاکید کردند گرفتن عکس و فیلم از ماموران عراقی ممنوع! اما این تاکید به عکاس گروه نرسیده یا رسیده و عکاس جاخالی داده تا به او نخورد. فلذا دوربین تابلوی خبریاش را روی دوش انداخته و مثلا یواشکی عکس میگیرد. صدای مخفی... مخفی... گفتن پلیسها بلند میشود؛ نگران نباشید اتفاق خاصی نیافتاد!
نکته جالب توجه در فرودگاه بغداد پوشش خانمهای عرب بود. عاشق زرق و برق هستند و مقدار قابل توجهی نگین در اقصی نقاط لباس و کفششان استفاده شده. اصلا هم معلوم نیست پوششها بر چه اساسی است؛ دو خانم که پوشش کامل سر داشتند و یک تار مویشان هم پیدا نبود و آستین بلوزشان تا مچ میرسید، دامن تا روی زانو و بدون جوراب تیره پوشیده بودند. حالا ما نمیگوییم شما که خوبی(!) شما که حجاب سر داری کمی دامنت را بلندتر کن! میگوییم تو که دامن کوتاه پوشیدی لااقل توی گرما بیخودی به زحمت نیافت و دو دور شال مشکی نپیچ دور سرت. خسر الدنیا و الاخره که میگویند همین است گمانم...
از خانمهای محجبه(!) بغدادی که بگذریم و بعد از انگشت نگاری و ... از گیت عبور کنیم، میبینیم اتوبوسها نیامدند و همه چمدان به دست باید ساعاتی را منتظر باشند. در این فاصله دوربینهای عکاسی و فیلمبرداری به کار افتادند و همچنان روند آشنایی حقیقی در بین مجازیها ادامه دارد. در این بین هم تعدادی از آقایان گروه چهار زانو نشستند روی زمین و تخمه آفتابگردان میشکنند.
اگر بهتان گفتند "ایرانی" شما هم بهشان بگویید "عراقی"!
از بغداد میرویم کاظمین و ناهار هم در اتوبوس صرف میشود. تنها یک ساعت و نیم وقت داریم برای زیارت. معلم الفت تاکید میکند با گروه باشیم و دوربین و موبایل نبریم و ... کاظمین و البته شهرهای دیگر شبیه روستا هستند. نکته قابل توجه و خیلی توی چشم کابلها و دستههای بزرگ سیم برق است که معلوم نیست از کجا به کجا وصل شدند و اگر یک وقتی یکجایی خرابی پیش بیاید چطور اشکالیابی میشود.
از ابتدای ورود به محله تا رسیدن به حرم سه یا چهار بار تفتیش میشویم. الونکهای کوچکی کنار کوچه گذاشتند که با یک پرده محصور شدند و زنانی از خود محله بیحوصله و تند تنفتیش میکنند. بین راه هم یکی دو چایخانه هست که در استکانهای کوچکی چای میریزند. به دلیل فقر بهداشت به زوار تاکید میشود بیرون هتل از خوردن و آشامیدن مواد خوراکی بدون پلمپ خودداری کنند؛ ایرانیها مانند عراقیها آنقدر ضد ضربه نیستند که میکروب و ویروس بهشان کارگر نباشد! البته بعدا در مکانهای دیگر افراد ضد ضربه گروه را شناسایی میکنیم. آقایانی که ما را در اتوبوس معطل میگذاشتند تا ساندویچ و چایشان را بخورند و بیایند! البته ضد ضربه بودن خصلتی(!) نیکو در چنین سفرهایی است.
آخرین تفتیش برای ورودی حرم است که به شدت با دوربین و موبایل برخورد میشود. از من میشنوید کیف هم با خودتان نبرید یا اگر بردید جیب کم داشته باشد. اذیت میشوند بندگان خدا. بعد ممکن است بین خودشان به تشر بگویند: "ایرانی!" ، "ایرانی!" که بهتر است به روی خودتان نیاورید و اگر به نظرتان فحش آمد شما هم به آنها بگویید "عراقی"..."عراقی" تا تلافی شود!
وارد وضوخانه میشویم و سعی میکنیم خیلی در مسائل بهداشتی دقیق نشویم. اما هرچقدر هم دقیق نشد و ندید با از گوشه چشم پیداست که مادری بچههایش را زیر شیر آب گرفته و داخل راه آب حمام میکند و همه خانمها برای شستن دست و صورت، از یک صابون استفاده میکنند و بالاخره بخار آب آغشته به بوی تند صابون میگوید عدهای توی دستشوییها حمام هم میکنند. البته ندیدیم دوش داشت یا نه.
ولی نکته خوب و قابل تقدیر تمام حرمها و زیارتگاههای عراق این است که شما قبل از ورود به مکان مقدس به عبارتی "فخلع نعلین..." میکنید و مانند امام رضای خودمان کفشداری در صحن نیست یا نمیتوانید گیوه و کفش و... را بگذارید توی پلاستیک و بزنید زیر بغل یا بیاندازید دور گردنتان و بچسبید به ضریح!
اما هیچ کدام این موارد حتی گرمای عرقریزان عراق باعث نمیشود ذرهای فکرت از سفر و جایی که آمدی منحرف شود. همه چیز در لحظه دیده و فراموش میشود. فرصت کم است. همهاش سر جمع یک ساعت و نیم برای زیارت و عرض سلام به پدر و پسر ضامن آهو. چشمها را میچسبانی به دو گنبد کنار هم در کاظمین و عرض ادب میکنی تا زیارت بعدی در انتهای سفر.
نکته جالبی که زمان خروج از کاظمین به آن برخورد میکنیم معماری جالب و خلاق و به عبارتی چند خانههای عربنشین در کاظمین است که هیج مناسبتی با خانههای ساده داخل محله ندارد. معماری برخی خانهها برگرفته از حجمهای جالبی است که هم اصالت عرب دارد و هم زیبایی.
Comments (1)
Man:
مشهد که میروی سفارش میکنند از باب الجواد برو تا حاجت روا شوی. مشهد که میروی اغلب آدمها با هرلهجهای و از هرکجا که آمده باشند، امام رضا(ع) را به جوادش قسم میدهند. حالا آمدهای پیش امام جواد(ع)... میگویی امام جواد تو را به پدرت قسم... باید پسر را به پدر قسم بدهی! اشک بریزی و نگاه گنبد امام جواد(ع) و امام موسی کاظم(ع) بکنی و دلت هوایی مشهد هم بشود...
وقتی کاروان share میشود در حرم حضرت امیر...
Shared by man:
از همان ابتدای سفر دوستانی که لبتاپ آوردند دست به کار میشوند! فید میزنند و عکس میگذارند و وبلاگ به روز میکنند. اگر فکر میکنید نسبتی بین ظاهر شهرها با اینترنتشان وجود دارد، سخت در اشتباه هستید. از نجف گرفته تا جادههای ناهمواری که تو را به شهرها اتصال میدهند و در دل بیابان هستند، اینترنت بدون مشکل(!) داری...
نه خستگی راه مهم است و نه شب نخوابیدن و کل تکاپویی که برای اسکان انجام شده. به محض اینکه در اتاقهایمان جاگیر میشویم، برای نماز مغرب و عشا کاروان share میشود در حرم حضرت امیر(ع).
صبح روز بعد قرار بازدید از حرم را داریم. با مسئولان بخش فرهنگی حضرت امیرالمومنین علی(ع) هماهنگ شده است تا وبلاگنویسان حاضر در کاروان "از بلاگ تا کربلا" از پروژههای عمرانی حرم امام علی(ع) دیدن کنند.
آشنایی با علمایی که در حرم خاک شدند مانند شیخ عباس قمی و ... دیدار از کتابخانه و نسخ خطی، کارگاه ترمیم، بازسازی و ثبت شناسنامهای قالیهای قدیمی با قدمت ۲۰۰ تا ۹۰۰ سال جزو برنامههای بازدید است.
بخشی که فعالیتهای فرهنگی انجام میدهد ورودی مناره مانند دارد و داخل که میرویم با فضایی دالان مانند و تنگ مواجه میشویم که چند اتاق کوچک برای کارهای فرهنگی دارد. اتاق اول به خطاطی اختصاص داده شده، تمام تابلوها و همچنین طرح خطاطیهای روی کاشی همینجا انجام میشود. مسئول خطاطی پسر جاسم نجفی از خطاطان معروف نجف است.
در غرفههای دیگر کارهای گرافیکی، به روز رسانی سایت حرم و فعالیتهایی جهت نشر ارزشها انجام میشود. اتاقها همه کوچک و کارکنان در مضیقه جا هستند و البته فرد مسئول در هر اتاقی که میرویم توضیح میدهند که قرار است تمام این فعالیتها بعد از ساخته شدن صحن فاطمة الزهرا به آنجا منتقل شود. صحن تازه مراحل گودبرداری خود را میگذارند و ما ابراز امیدواری میکنیم که زودتر ساخته شود. آخرین غرفهای که سر میزنیم استودیوی رادیویی است و دوستان ما خیلی مشتاق پشت میکروفنها قرار میگیرند و عکاس هم از شعفشان عکس یادگاری میگیرد. رادیوی حرم از ساعت 7:30 تا 11 صبح پخش بین المللی هم دارد.
قسمت جالب ماجرای بعد از بازدید این است که اجازه عکاسی از صحن حرم را میدهند و گروه هم فرصت را مغتنم شمرده و عکس یادگاری میگیرد.
ناهار هم مهمان حضرت امیر هستیم. زائران خوشحال از این مهمانی به سمت مهمانخانه حرکت میکنند. ناهار پلوخورشت قیمه به سبک عربی است. خورشت نخود دارد و گوشت و ... نشستن سر سفره امیرالمومنین(ع) بسیار چسبید و خاطره دوست داشتنی و خوشمزهای شد.
Comments (1)
Man:
یک شب بعد از زیارت برای صرف شام رفتیم رستوران هتل که دیدیم ایت الله صدیقی هم آنجا حضور دارند و مشغول صرف شام. از قرار بچهها او را در لابی دیده و خواسته بودند دقایقی را به جمع بپیوندد. ایشان بعد از اینکه شام صرف شد دقایقی به سخنرانی پرداخت و جمعیت مجدد دلی سبک کردند.
نخود:
تق تق تق تق تق تق
صدای معلم خانی زاده:
بلاااااااگ تا کربلااااااا
اماده شین بریم حرم ...
امان از مسجد کوفه...
Shared by man:
کل سفر دوستان فرهنگی مشغول پخش وبلاگ کاغذی بودند که ابتکار جالبی بود. یک ورق A4 که جای نوشتن یک پست بود و زیر آن هم جای کامنتها... بعد همین دوستان هی تاکید داشتند بنویسید، جایزه دارد. جایزهها هم نفیس است و ...
عصر قرارمان میشود مسجد سهله. قبل از سهله زیارت کمیل هم میرویم. به اندازه عرض سلام و خواندن دو رکعت نماز. بعد از زیارت کمیل راه مسجد سهله را پیش میگیریم. بعد از توقف اتوبوس معلم الفت میگوید از دستفروشها چیزی نخریم و تاکید بر حفظ جیب زائران دارد. هرچند که راه برگشت بچهها بادکنک میخرند و برخیها هم در حال خریدهای دیگر رویت میشوند. بین راه دستفروشان همه چیز میفروشند؛ از لباس گرفته تا شیرینیهایی شبیه زولبیاهایی که آنلاین روی اجاق طبخ میشود. مسئولان هر سه کاراوان پرچمی را به نشان گروه خود بالا گرفتند تا افراد، گروه را گم نکنند.
دست جمعی اذن دخول میخوانیم و وارد میشویم. اعمال دسته جمعی انجام میشود و به دلیل ازدحام نمیتوان هر کدام از نمازها را درجایگاه و مقام خودشان خواند. هوا گرم است و عرقریزان. مداح رعایت حال بانوان را میکند که با چادر و روسری و ... لابد بیشتر گرمشان است. میگوید اعمال را کمی مختصر کنیم اما همه خانمها متفق میگویند نه! به نظر اهمیت چندانی برای گرمی و دم هوا قائل نیستند و باید گفت لایک به اینهمه اشتیاق!
8 صبح روز بعد حرکت به سمت مسجد کوفه است. قبل از رفتن به مسجد، زیارت میثم تمار میرویم. از مقبره تمار تا مسجد کوفه چند دقیقه پیاده روی دارد. کنار مسجد کوفه هم خانهای است منسوب به خانه حضرت علی(ع). خانه درست چسبیده به مسجد و همین کمی سردرگممان میکند. چون طبق شنیدهها باید فاصلهای بین خانه حضرت تا مسجد باشد.
ورودی مسجد درب بزرگ چوبی است که نیم بیشترش را با پلاستیک زخیمی پوشاندند. دلیل پوشاندن در معلوم نیست اما هنگام ورود زن عربی را میبینم که با در بطری، آب روی قبه فلزی کوچکی میریزد که از پلاستیک محافظ بیرون مانده و بطری را زیر قبه میگیرد تا آب دوباره درون بطری برگردد و کل آب بطری را متبرک کند. ناگهان یکی از ماموران سر میرسد و به تندی با او صحبت میکند. زن بدون توجه و خونسرد به کار خود ادامه میدهد و من که عربی نمیدانم و حدس میزنم و پیش خودم میبافم که لابد میگوید "ما پلاستیک زخیم هم روی در زدیم که شما انقدر آب نریزید و باز کار خودتان میکنید... تبرک به این چیزها نیست. خوردن این آب برای سلامتی خودت ضرر دارد" یا یک همچه چیزهایی!
نماز ظهر و عصر را به جماعت در مسجد کوفه میخوانیم. محراب شهادت رو به رویمان است که برای زیارتش باید توی صف بایستیم و نوبتمان که میشود تنها لحظه کوتاهی فرصت داریم. مکبر با صدای بلند اعلام اقامه نماز میکند. صدای غرایی دارد و اصلا نیازی به بلندگو نیست.
Comments (2)
Man:
زیارت میثم تمار بودها! همان که علی(ع) چگونگی شهید شدنش را گفته بود: "تو را بعد از من دستگیر میکنند و به دار خواهند زد. در روز سوم از بینی و دهان تو خون روان میشود و محاسنت را رنگین میکند." همان که اول مسلمانی بود که به هنگام شهادت بر دهانش لگام زده شد. همان میثم خرمافروشی که هر روز به نخل خرمایی که قرار بود از آن آویزان شود، سر میزد و به مردی که نخل رو به روی خانه او بود، میگفت من و تو همسایه میشویم....
Man:
رفتیم زیارت محرابی که فرق علی(ع) را در آن شکافتند. فرق علی که نه! فرق حق را شکافتند. شمشیر به قصد نابودی حقیقت، زهرآگین فرود آمد... اول بغض میکنی برای بهترین بنده خدایی که مظلوم بود و شهید محراب. بعد اما میبینی هزارتا ابن ملجم شمشیر کشیده درونت ایستاده و آماده است فرق حق را بشکافد. مستاصل میشوی! چند بار حق را کشتم؟ چندبار مجال به ابن ملجم درونم دادم. بعد بغضت میشکند... فرو میریزی. اشک میریزی بر حقهایی که فرقشان را شکافتی.
لاخوف! انا بنت امیرالمومنین...
کاروانها راهی وادی السلام میشوند. البته به استثنای جمع وبلاگنویسان که به فرموده مدیران کاروان باید در لابی طبقه دوم هتل مباهله نجف، دور هم جمع شوند و گپ و گفتی داشته باشند.
جلسه ابتدا با آرامش شروع شد و ضمن اینکه یکی از مسئولان برگزاری اردو، وبلاگ یواشکی برخیها را ضمن معرفی وبلاگنویسان لو داد، دوستان از دغدغههای خودشان درباره فضای مجازی گفتند و بعد کمکم بینشان بحث افتاد که چرا تشکلهای وبلاگی پایدار نیست و چنین چنبشهایی به بنبست میخورد و ... بحثهای متفرقهای هم در این بین انجام شد که البته آفت تمام نشستهایی به این سبک است و باعث هدر رفتن زمان و پاره شدن رشته بحث میشود... در کل برخی خواستار ادامه این جلسات بین وبلاگ نویسان شدند.
نزدیک غروب است و باید به سرعت به وادی السلام برویم چون زمان تاریکی ناامن میشود. وادی السلام وسیع و خود شهری جدا محسوب میشود. ما تنها فرصت میکنیم به زیارت مرقد هود و صالح پیامبر برویم و فاتحهای هم بر سر مزار قاضی طباطبایی بخوانیم و عکسی دست جمعی بیاندازیم! وادی السلام قبرستان جالبی است و برای خود معماری خاصی هم دارد! تمام قبور مرتفع ساخته شدند و هرکدام شبیه یک خرپشته کوچک هستند. بعد از ترک وادی السلام از یکی از دوستان میپرسم چرا قبرها را به این شکل ساختند و او میگوید برای مردههاشان احترام قائل هستند و میخواهند کسی پا روی قبرشان نگذارد! البته اگر ساختن خرپشتهها واقعا به این دلیل است که پای احدی روی قبر نرود، تیرشان به سنگ خورده چون من برای اینکه بهتر قبرستان را ببینم از روی جندتایشان بالا رفتم!
دو سه نفر هم برای اینکه بتوانند تمام قسمتهای وادی السلام را ببیند با تاکسی وارد قبرستان میشوند که از قرار کار ممنوعی را انجام دادند. پلیس جلویشان میگیرد و تا میفهمد زائر ایرانی هستند تهدید به دستگیری و زندان میکند. اما خانم سادات موسوی جلویشان درمیآید که :لا خوف! انا بنت امیر المومنین ...سادات علوی..." مامور ماستش را کیسه میکند و میگوید:" ها... تفضل... تفضل".
Comments (1)
Man:
وبلاگهای میوه ممنوعه، نمک، آب و آتش، سیبهای کال، نخود، زیتون (به قول دوستان سالاد با خودمان به عتبات برده بودیم!) پنج دری، وادی، ذهن نوشت، چندلحظه، دقیقهها، شاهد، سامی دخت، هابیل، یکی حجاب، پازل، عکس فوری، فاطمیون، حاج سالار ...
یک زیارت داغ در هوای داغ!
Shared by man:
کاش لایک زده باشی به اشکهامان پدر خوبیها... کاش نت زیارت قبول نوشته باشی روی اعمالمان. کاش ایمیل زده باشی به خدا که زیارت بلاگ تا کربلاییها را بپذیر...کاش!
با امیرالمومنین(ع) وداع میکنیم. با ایوان نجف. با آرامش شهر و تمام رمز و رازهایش. صبح عازم کربلا هستیم و باید آخرین شب را در حرم حضرت امیر بمانیم... شاید عمر دوبارهای نبود. بین راه و نزدیکیهای ظهر، زیارت مزار دو طفلان مسلم هم میرویم. جلوی ورودی مزارشان چلچراغهای بزرگ گذاشتند و آویزهای گل مصنوعی. آویزها را در مکانهای دیگر هم میبینیم. عربها علاقه زیادی به گل مصنوعی و آویزهای کشی دارند.
صلاة ظهر میرسیم کربلا! محل اقامتمان در «باب بغداد» است. خیابانی که در انتهای آن گنبد حرم حضرت عباس(ع) نشسته است. از توی اتوبوس تا چشم بچهها به گنبد حضرت میافتاد و سلام میدهند حال و هوای اتوبوس عوض میشود؛ شوق و شوری به پا میشود.
همگی پیاده میشویم و عرض ادب. اشکها جاری شده. دو کاروان دیگر هم میرسند. منتها از رو به روی ما و درواقع پشت به حرم. گنبد را تا لحظه پیاده شدن، ندیدند و همین باعث میشود غافلگیری شیرینی داشته باشند. همگی جلوی در هتل و جمع میشویم برای عرض ادب؛ السلام علیک ... و تا سجده آخر زیارت عاشورا بر زمین داغ کربلا.
Comments (1)
Man:
سلام بر تو آقای خوبیها! سلام بر تو که شتافتی برای یاریشان اما همانها خونت را ریختند. سلام بر تو که اول شروع کننده جنگ نبودی حتی به حق اما اهل بیتت را اسیر کردند به ناحق. سلام بر تو که به یارانت گفتی مباد دشنام دهید اما دشنامت دادند. سلام بر تو که تا لحظه آخر نصیحت نمودی اما حرام انباشته شده در گوش و چشمشان، انداختن سرها و دستهای یاران تو را آسان کرد. سلام بر تو که تا آخرین لحظه گفتی مرا به یاری خواندید و حالا که نمیخواهید، بگذارید بروم اما در دشت جگر سوز کربوبلا راه را بر تو بستند. سلام بر تو که شهید شدی به دست قومی که حرف و عملش یکی نبود! سلام بر تو خون خدا!
بازدید از بخشهای نختلف حرم حضرت عباس(ع)
Shared by man:
شب اول را حرم عباس علمدار هستیم. همان که وقتی شهید شد دیگر نه لشکری مانده بود و نه محرمی به اهل بیت، جز حسین(ع) و علی بن حسین(ع). السلام علیک یا ساقی لب تشنه کربوبلا...
ساعت 10:30 صبح جمع میشویم برای بازدید از حرم حضرت عباس(ع). از قبل هماهنگ شده از قسمتهای فنی و فرهنگی حرمها بازدید کنیم. آقایی به نام جسام معرف بخشها هستند و از تمام زیر و بمها و اتفاقات خبر دارند. حرم به جز صحن حضرت عباس(ع) بیست قسمت دارد و ما ابتدا وارد یک قسمت؛ بخش فرهنگی میشویم که داخل یکی از ورودیهای حرم است. این قمست تنها 8 سال قدمت دارد و زمان صدام از آن به عنوان زندان استفاده میشده و هرکسی که بلند صلوات میفرستاده، بلند گریه میکرده و یا شعار میداده را در آن محبوس میکردند. یکی از کارکنان میگوید حتی در این مکان کوچک اعدام هم میکردند!
نشر 18 مجله و توزیع در حرم و مساجد و دانشگاهها، به روز رسانی 5 سایت از جمله سایت حرم که به سه زبان است، تهیه و توزیع سیدی، نگهداری و بازنگری نسخ خطی، تحقیق و پاسخگویی به شبهاتی که وهابیها مطرح میکنند، رادیوی حرم، رادیوی زنان و خانواده، پخش زنده حرم، تولید انیمیشنهای مذهبی و ... از جمله فعالیتهای این قسمت است.
یکی از جالبترین بخشها قسمت ساخت انیمیشن مذهبی است که زیر نظر آیتالله سیستانی انجام میشود. انیمیشنها توسط یک نفر ساخته میشود که نه تحصیلات دانشگاهی دارد و نه آموزشی دیده است. این آدم خوش ذوق از راه سرچ مقاله در اینترنت و خواندن و تمرین توانسته در این زمنیه متبحر شود و باید بگویم با این اوصاف بخشی از انیمشنی که دیدیم از کیفیت خوبی برخوردار بود و جای مرحبا داشت. البته خب برخیها استفادههای مفید هم از اینترنت دارند و کلی کسب سواد میکنند و ته فعالیتشان نمیشود عضویت در سایتهای مجازی و گروهی و خواندن و رصد کردن همدیگر و قس علی هذا!
در بخش ساخت انیمیشن هم عکسهایی از این مکان میبینیم که قبلا زندان بوده و همچنین خراب شدن خانههای اطراف بین الحرمین توسط صدام و اینکه او برای پنهان کردن جنایتش تمام خانهها را با بلدوزر صاف میکند تا اثری از زندگی در آن اطراف نباشد. تا 5 سال هم اجازه ساخت به کسی نمیدهد.
یک بخش هم اختصاص دارد به رادیوی زنان که مسئولان آن مدعی هستند اولین رادیویی است که تمام کادر آن را زنان تشکیل میدهند؛ از نویسنده و سردبیر و مجری گرفته تا نیروی فنی رادیو که تا فاصله 160 کیلومتر کربلا قابل شنیدن است. قرار بر بازدید خانمها از رادیوی زنان میشود. آقای جسام میگوید چون تمام کادر را بانوان تشکیل میدهند کاش مترجم خانم داشتید! خب از توانمندیهای گروه دور نبود. یکی از خانمها گفت 50 درصدی عربی میفهمد و قرار شد با او برویم اما بعد ایشان 100 درصد برای ما ترجمه کردند؛ اینکه رادیو زنان دو برنامه پخش زنده دارد، صبح و عصر. صبحها بحث کارشناسی پیرامون مسائل اجتماعی دارند که از خانمهای کارشناس حضوری دعوت میشود و از آقایان تلفنی. کادر رادیو اغلب تحصیلات دانشگاهی دارند و بقیه هم دروه دیدند. برنامه مخاطبان خوبی دارد و جالب اینکه اغلب افرادی که برای طرح مشکل تماس میگیرند آقایان هستند و این یعنی رادیو زنان یا «الکفیل» بین مردان هم پذیرفته شده. رنج سنی مجریها از 10 سال است که برای کودکان برنامه اجرا میکنند تا 30 سال. لایک به اینمه توانمندی بانوان!
بخش بعدی کتابخانهاست که روزهایی متعلق به آقایان و روزهایی نیز متعلق به بانوان است. کتابخانه یکی از بخشهای جذاب برای گروه وبلاگنویس است و بعد از گذشت چند دقیقه میبینیم هرکس به فراخور رشته تحصیلی و علایق خود سر از یک قفسه درآورده. یکی فیزیک و ریاضی و پزشکی و آن یکی ادبیات و ...
کتابخانه سال 1963 میلادی توسط علامه «سید عباس کاشانی» تاسیس شده است. این عالم زمان حکومت صدام به قم مهاجرت میکند و سال گذشته نیز مرحوم میشود. کتابخانه 4 سال پیش و زمان تولد حضرت عباس(ع) با این فرمت بازیابی و افتتاح شده چراکه زمان حکومت صدام حتی از این فضا هم برای بازداشت افراد و زائران استفاده میکردند. نکته جهل آمیز این است که زندانبانها برای گرم کردن خود کتابهای خطی را میسوزاندند بدون اینکه بدانند کتابها حداقل از نظر مالی چه قدری دارند! متاسفانه لیستی از کتب خطی ندارند و نمیتوانند برای کتابهای خطی مصادره شده توسط صدام اقدامی انجام دهند.
زمان صدام هم معماری فضا متفاوت بوده است و هم کتابها؛ اغلب کتابها متونی بودند جهت تفرقه بین مذاهب و فرقهها و قومها. به همین دلیل کتابهای حاضر در کتابخانه همگی جدید هستند و از نمایشگاههای برپا شده در کشورهایی چون ایران و سوریه و ... تهیه شدند. تنها 2 درصد؛ معادل هزار کتاب متعلق به زمان قبل است.
کتابخانه بخش ادبی هم دارد که فعالیتهای مفیدی در آن انجام میشود. مقابله و چاپ مجدد نسخ خطی و قدیمی که قدمتشان به 300 سال پیش هم میرسد. مسئول این بخش 18 سال در قم زندگی کرده و به خوبی فارسی صحبت میکند. افراد دورههایی در ایران برای مقابله کتابها و تبادل دانش دیدند و هنوز هم با قم در ارتباط هستند تا کاری به صورت موازی انجام نشود و هر دو طرف قبل از شروع به فعالیت روی یک کتاب با هم هماهنگ میکنند.
بعد از بازدید کتابخانه، آقای جسام که خیلی مشتاق صحبت با گروه و دادن اطلاعات است ما را در حیاط حرم جمع میکند تا توضیحاتی پیرامون ساختمان حرم و نحوه بازسازی آن ارائه دهد؛ حرم از زمان واقعه تا به امروز 7 بار از نو ساخته شده که البته قدمت ساختمان هفتم 656 سال است و تحت نظر سلطان مغول ساخته شده است.
جسام ادامه میدهد: کارهای زیربنایی که بعد از سقوط صدام انجام شده معادل با تمام کارهایی است که 400 سال قبل از سقوط صدام صورت گرفته. او تاکید میکند که در حال حاضر 80 درصد هزینه بازسازی را حکومت عراق میپردازد و 20 درصد هم از نذوراتی است که داخل ضریح میریزند.
موزه محل بعدی بازدید است؛ یک مکان کوچک و تقریبا تاریک که به گفته خودشان تنها توانسته 5 درصد اشیاء متعلق به موزه حرم را در خود جای دهد. سکههای قدیمی و متعلق به زمان هارون الرشید، درب قدیمی سرداب حضرت عباس، پرچم رسمی حکومت ناصرالدینشاه، پارچههای روی مزار حضرت که با مروارید و زمرد اصل تزئین شد، قرآن کریم با خط امام صادق(ع)، تکههایی از آجر و سنگ سرداب، پرچم روی گنبد حضرت که متعلق به درگیریهای زمان حمله آمریکاست و آثار سوختگی و گلوله روی آن وجود دارد، قالیچههای ایرانی و ...
از سرداب میپرسیم و اینکه چرا آب آن کم شده است. میگوید که سرداب یازده پله دارد و 2 متر و 25 سانتی متر پایینتر از سطح حرم است. 177 حفره بزرگ و کوچک در سرداب پیدا شده شامل اتاقهای قدیمی و حرم قدیمی و ... که به طور طبیعی داخل همهشان آب وجود داشت. در حقیقت کل بنای حرم روی آب بوده سالم ماندن حرم 656 سال روی آب شبیه معجزه است. طبق نظر کارشناسان در صورت ادامه این روند حتما بنای حرم آسیب میدید و از همین رو بنا بر بازسازی شد غافل از اینکه روند طبیعی از بین میرود و رفته رفته آب سرداب کم میشود و الان آب به صورت قلیل جاری است. در کنکاشهای خودشان در سرداب 12 قبر متعلق به صالحین و اولیا پیدا کردند اما نمیدانند متعلق به چه کسانی است.
درباره سرچشمه آب هم میگوید که هیچ کس نمیداند سرچشمه این آب از کجاست و برخلاف تصور عموم از آب فرات نیست چون فرات تا حرم 35 کیلومتر فاصله دارد. فرات 450 سال پیش از کنار حرم رد میشده که مسیر به دلیل تغییرات جوی عوض شده است.
بحث سرداب که تمام میشود به مزاح میگوییم راست است هرکس به دروغ، قسم حضرت عباس را بخورد خشک میشود و شما با چنین موردی برخورد داشتید؟ میخندد و میگوید چیزی که برای شما جک است برای ما خاطره شده. تعریف میکند با چشمان خود مردی را دیده که خشک شده و تنها قدرت داشته پلک بزند و خانوادهاش او را مانند قالی لوله شده روی دست بردند.
صحبتها تمام میشود آقای جسام میرود تا برای ما کارت ورود به مهمانسرای حضرت عباس را تهیه کند. ناهار را مهمان علمدار میشویم و همین مهمان بودن غذا را از همیشه دلچسبتر و خوشمزهتر میکند.
سلام بر خبرنگار دشت بلا!
Shared by man:
سفارشمان کرده بودند، تل زینبیه رفتید صبر بخواهید از خانم زینب... اینجا مکانی است که بیبی روی آن میایستاد و کشته شدن اهل بیت را میدید. صبر کرد تا بماند و روایت کند؛خبرنگار صبور دشت بلا! زینب دید که حسین(ع) به تک تک اهل بیتش اذن جنگ میدهد. شبیهترین مردم به پیامبر را، علیاکبرش، را به میدان فرستاد در راه نهی از منکر... نهی از تجسس و دو رنگی و دروغ! اهل بیت کشته شد و وقتی پیکر کشته پسر را در بر گرفت، گفت: بعدِ تو خاک بر سر دنیا...
عصر تولد 7 سالگی کوثر؛ کوچکترین وبلاگنویس گروه است در لابی هتل. از روز قبل کلی دلشورهاش را داشت و اعلام عمومی کرده و بهمان گفته بود عاشق پای سیبهای مامانش است و اگر بشود به او میگوید برایمان پای سیب درست کند. عصر همه جمع میشویم و برای تولد؛ کیک و شیرینی و خرما و بادکنک و مولودی خوانی و فوت کردن شمعها.
بعد از تولد راهی تل زینبیه و خیمهگاه میشویم. هر سه کاروان با هم هستیم و قرار برنامه مداحی در خیمهگاه است. تل زینبیه یعنی زیارگاهی که چند پله رو به بالا میخورد فضای کوچکی که دو بخش زنانه و مردانه تقسیم شده و زوار با ایستادن در صف میتوانند لحظات کوتاهی ضریحی را که به صورت نمادین گذاشتند، زیارت کنند. در خیمهگاه هم مکانهای کوچکی به طور مشخص خیمه اهل بیت را نشان میداد. اطراف این دو مکان و البته تمام دشت کربلا پوشیده از مغازه و بازار و خانه است؛ مکانی که حضرت زینب(س) با پای پیاده دویده و گریسته. دو جایگاه هم با عنوان کف العباس مشخص شده و گفته میشود جای افتادن دست حضرت عباس است؛ هرچند سندیت ندارد اما دیدن پسر عراقی که کنار کف العباس درحال تخمه شکستن و ریختن پوست تخمهها روی زمین است، غمی روی دلت میگذارد... مگر اینجا دشت بلا نبود و نگفتند زیارت کن و نمان و برگرد...
بعد از نماز برمیگردیم هتل. طبق اعلامیه روی برد که کنار انواع و اقسام برگههای دل نوشته و حدیث و جملههای تاثیرگذار و ... نصب شده، خانمهای وبلاگ نویس جهت آشنایی بیشتر با هم ساعت 10 جلسه دارند. جلسه با شور و هیجان و ویژگیهای مختص اینجور جلسات برگزار میشود و با هم آشنا میشویم. جلسه هم با هدف پایدار ماندن روابط و آشنایی با تخصصهای همدیگر و ... برگزار شده.
Comments (1)
Zeytoon:
بچهها توی جلسه خودشان را معرفی میکنند. این اسمهای دخترانهی نِتی هم عالمی دارند برای خودشان: نخود، شوکو، خاک، اِف اِس اِن، زیتون، یاس خاکی….
یک نفر دانشجوی پیاچدی جامعهشناسی، یک نفر دانشجوی ارشد فقه و کلام، دو نفر دندانپزشک، یک نفر کارشناس صدا و سیما، یکی از بچههای بالا(چون مسئول فنی یک سایت دولتی است یه این درجه نائل آمد!) چند نفر خبرنگار و قلمبهدست، دو نفر همرشته انیشتین، یک نفر عضو تیم ملی والیبال، یک نفر دارای کمربند مشکی کیک بوکسینگ، یک شاعر و عکاس، یک منجم، یک نفر فعال مرکز فرهنگی ایرانیان، یک گرافیست با رتبههای بینالمللی و کلی رشته و فعالیت دیگر.
صدام نسخ خطی را میسوزاند و با آتش آن چای درست میکرد!
قرار بعدی برای بازدید حرم امام حسین(ع) است. وارد بخش اداری میشویم که در باب القبله قرار دارد. جایی که هماهنگیهای اداری، توزیع نشر سیدی سخنرانیها، هماهنگی تصویربرداری شبکههای ماهوارهای، نشر مجلات مختلف به چند زبان که در این میان کودکان و زنان هم سهمی دارند و ... انجام میشود. درست همین قسمت است که پوسترهایی از حرم را میفروشند و برخی بچهها انقدر غرق خریدن میشوند که از گروه جا میمانند!
در بخش دیگر هم فعالیتهای اینترنتی از جمله پخش مستقیم حرم و به روز رسانی سایت انجام میشود. مسئول بخش توضیح میدهد که در سایت حرم امکانی بری زیارت از راه دور وجود دارد؛ افراد برای زیارت ثبتنام میکنند و خدام در حرم نائب الزیاره آنان میشوند. بعد از زیارت سایت برای ثبت نام کننده عکس فردی را که به جای فرد زیارت کرده ارسال میکند.
مسئولان بخش فرهنگی حرم امام حسین(ع) توضیح میدهند که رادیوی حرم هم به صورت محلی پخش میشود و البته تا چند روز دیگر برای کشورهای همسایه از جمله ایران این امکان ایجاد میشود که رادیو را بشنوند. صوت و تصویر داخل حرم، چاپ و نشر مجلات و کانال ماهوارهای کربلا جهت پخش مستقیم قسمتهای دیگر این قسمت فرهنگی را تشکیل میدهند.
از کتابخانه حرم هم بازدید میکنیم و موقع ورود مسئول به مهندسین و مهندسات ایرانی اهلا و سهلا میگوید و البته ما دقیقا نمیدانیم چه کسی این اطلاعات اشتباه را به آنان داده. اما به روی خودمان نمیآوریم و تنها لبخند میزنیم. این کتابخانه هم مانند کتابخانه حرم حضرت عباس(ع) زمان صدام بازداشتگاه موقت بوده منتها ماموران این بازداشگاه از سوزاندن کتاب و نسخ خطی برای درست کردن چای هم بهره میبردند!
غم لحظه رفتن...
شب وداع است! نماز مغرب و عشا را در حرم امام حسین(ع) میخوانیم و برای گرفتن تربت کربلا به مغازهای میرویم متعلق به سید طباطبایی. هرکس برای گرفتن تربت میرود سید ابتدا سوال میکند که قبلا تربت گرفته یا نه. بگویی نه، بسته خیلی کوچکی از خاک کربلا را کف دستت میگذارد. هر زائر هر شب تنها یک سهمیه دارد.
بساط عکس یادگاری در باب بغداد و رو به روی در هتل برپا میشود. هرکسی که دوست دارد با گنبد حضرت عباس(ع) عکس میاندازد و کسی هم که دوست ندارد روی برگههای یادگاری نصب شده روی تابلو مینویسد "شب وداع با امام حسین است یا عکس یادگار گرفتن با حرم؟" یا یه همچه جملهای با چنین مضمونی.
روی میز در لابی هتل یک سبد گذاشتند حاوی فیشهایی که جملاتی روی آن نوشته شده و ابتکار جالبی است. نیت میکنی و فیشها را زیر و رو میکنی و یکی را بیرون میکشی؛ کربلا که آمدی یعنی هنوز امیدی هست...
موقع صرف شام است که زمان حرکت کاروان برای وداع از سوی معلمهای کاروان یک و دو اعلام میشود؛ «همگی ساعت 3:30 صبح در هتل باشید... حرکت به سمت سامرا!» درست دو دقیقه بعد مرد شماره یک گروه؛ معلم الفت وارد میشود و به کاروان سوم اعلام میکند که حرکت به سمت سامرا ساعت 5 صبح است و همه همین ساعت در لابی باشند. جدا قیافه متحیر و همراه با خنده جمع دیدنی است. اتفاقا حرکت به سمت سامرا همان ساعت 5 صبح انجام میشود!
وداع با سینه زنی از مقابل حرم حضرت عباس(ع) شروع میشود. بین الحرمین را طی میکنیم و وارد حرم امام حسین(ع) میشویم؛ گفته بودند کربلا رفتهها که خواب ندیدهای است این سفر و بعد از آن تو میمانی و حیرت!
Comments (1)
Man:
خداحافظ آقایی که سنگ بر پیشانیات نشست. جامه برداشتی تا خون را پاک کنی. نیری تیز، سهشاخه آمد و و بر سینهات نشست. سر روی آسمن بلند کردی و گفتی:«خدایا، تو میدانی مردی را میکشند که روی زمین پسر پیغمبری جز او نیست.»
سلام بر شهر امام زمان(عج)
صبحانه داخل اتوبوس صرف میشود تا به سامرا برسیم. سامرا نسبت به بقیه شهرها ناامنتر است و در درگیرها آسیب بیشتری دیده. وجهه شهر کاملا نظامی است و اثری از سکونت در آن دیده نمیشود. با وجود اینکه گفته میشود حرم و سرداب امام زمان(عج) بازسازی شده اما همچنان آثار تخریب وجود دارد. مرقد امام حسن عسکری(ع) و امام هادی(ع) بدون ضریحی است که به صورت مرسوم روی مزار ائمه نصب میشود و ضریح با پارچهای پوشانده شده.
از سامرا به سمت مزار سید محمد؛ عموی امام زمان(عج) حرکت میکنیم. آرامگاه سید محمد امکانات بیشتری دارد و دو طرف ورودی دستفروشانی غرفه دارند. ناهار در آرامگاه سید محمد صرف میشود و بعد به سمت بغداد حرکت میکنیم. شب را کاظمین میمانیم و فرصت دوبارهای پیدا میکنیم برای زیارت. شروع سفر پابوس امام موسی کاظم(ع) و امام جواد(ع) و انتهای سفر هم متبرک به پابوس این دو بزرگوار.
نقطه پایان بلاگ تا کربلا
صبح همه در لابی جمع شدند و تا لحظه آخر مشغول جمع کردن ساک و چمدان و خرید سوغانی هستند. نخود همچنان دوربین به دست بین جمعیت میگردد و میپرسد خوش گذشت؟ همه میگویند خوش گذشت. باشد که سندی شود برای آن عده که بعدا شاید بنویسند خوش نگذشت.
میرویم فرودگاه و تا بازرسی شویم و پرواز دو بار تاخیر بخورد ساعت 5:30 عراق را ترک میکنیم...
Comments (1)
لایک به سفر... انشالله روزی شما خواننده عزیر. نصیبتان شود با عزیزانتان share شوید در مکه و مدینه.
التماس دعا
یاحق!