بذر و نهال عاطفه‌ای را بکار که ثمر بخواهی. بذر و نهال عاطفه‌ای را بپذیر که ثمر داشته باشد. زن و مرد ندارد. اما زن که باشی بیشتر باید حواست باشد به بذری که توی دلت کاشته می‌شود. ریشه می‌کند و سر می‌دواند توی تمام رگ‌هایت و بار و بر می‌دهد توی چشم‌هایت، نگاهت، کلامت... زن که باشی مستعدی اصلا برای کاشته شدن. زمین حاصلخیزی داری تا یک بذر محبت بیافتد تویش و بشود باغ و بستان.

زن و مرد وقتی عاطفه بی‌سرانجام به هم ورزیدند، باغ و بستان روی زمینی پدید می‌آورند که زمین خودشان نیست. درختها در جایی سرخم کردند و شاخ و برگشان به هم پیچیده که دیر یا زود باید دوباره تهی و بایر شود. «باید» بایر شود. حالا یا خودت باید چنگ بیاندازی به ریشه‌ها و از جا درشان بیاوری و درد بکشی. یا آتشی به جان درختان و مزرعه بیافتد و بسوزاندش. زن که باشی درد همه این‌ها بیشتر است. چون ریشه درخت‌ها محکم‌تر و بار و برشان بیشتر است.  زن که باشی بیشتر چشم دوختی به میوه‌های درخت و امید ثمرشان را داشتی غافل از اینکه دست محبتی، خود خواسته بذر را توی دلت نکاشته. باد بازیگوشی بذر را به دلت انداخته و رفته است. بلدی رد باد را بگیری؟

مرد که باشی باید بذر را جایی بکاری که ثمر بخواهی. وگرنه زمین‌های زیادی را آباد می‌کنی و بعد آبادی ویران. شخم می‌زنی و آتش می‌اندازی به مزرعه‌ای که خودت بذر کاشتی.

اصل مطلب در سایت 5rooz.com