به بهانه لیلی گلستان و فاشگوییاش!
لیلی گلستان در جمعی با عنوان تداکس از سختیهایی گفته که پشتسر گذاشته. از روزگار نوجوانی تا حالا که زنی موفق و نامدار در گالریداریست. او دختر ابراهیم گلستان است و همسر نعمت حقیقی و حالا درجایگاه زنی موفق از دنیای مردانه میگوید. مردانی در قله افتخار و موفقیت که او باید ازشان میگذشت تا به موفقیت برسد. خیلیها بعد از انتشار سخنانش بر او خرده گرفتند و گوشزد کردند، ناسپاسی کرده... اما چند نکته:
اول: خیلی طبیعی است که او خواسته و ناخواسته از امکانات دور و برش برای موفقیت استفاده کرده باشد. امکاناتی مانند پدری که در عرصه فرهنگ و هنر ما ستارهای تکرار نشدنی است؛ ابراهیم گلستانی که جلوتر از زمانهاش حرکت کرده. همین باعث میشود او در گالریداری و مترجمی موفق شود و نه مثلا جنگلداری. درواقع میخواهم توجه شما را به این نکته مغفول جلب کنم که لیلی را در ظرف گلستان بودنش ببینید و نه در ظرف یکی دیگر! قیاس اینجا اصلا معنی ندارد. نباید بگویی که خیلی از زنان دوره تو همین امکانات را هم نداشتند و... بله خیلیها نداشتند اما دختر ابراهیم گلستان هم نبودند؛ مرد بینظیر زمانه خود. او به عنوان دختر این مرد عجیب و غریب امروز دوباره، به یاد بغض دوران نوجوانیاش، از پدری سلطهجو میگوید که باعث شده تا مدتها لکنت زبان داشته باشد! چرا او را با دیگر زنان مقایسه میکنیم و سعی داریم ناسپاسیاش را به رخاش بکشیم؟ بگوییم اگر ابراهیم گلستان نبود، تو این نبودی! این خورشیدی که تابیده و عرصه هنر ما را روشن کرده، بعضی جاها آنقدر سوزان بوده که بال و پر هم به آتش کشیده. نمونهاش دختری که گرچه برایش خانه میسازد اما بعد میرود که میرود! بله گریهدار است که خانه را تنهایی پر کند، چون او بیکار است و پولی ندارد. از طرفی دختر گلستان داراست و نه، ندار و چرا باید سختی پر کردن خانه را بکشد وقتی میتواند، نکشد؟ اصلا چرا باید آب توی دلش تکان بخورد؟ اصلا مگر همهچیز پول است؟ پس حمایت و محبت بیدریغ چه میشود؟
هرکسی خودش را در جایگاه خودش میبیند و توقعاتش را با توجه به شرایط و جایگاه خود بیان میکند. میزان، مدل و نوع دردی که هرکدام از ما در زندگی حس میکنیم بستگی به جایگاه و خانواده و شیوه زندگی ما دارد. قیاس وضعیت خودمان با دیگران که ریشه دوانده در فرهنگ ما، اینجا نادرست است گرچه خیلی جاها خوب است و به درد دلداری دادن به خودمان میخورد در شرایط سخت زندگی. من بارها از این روش استفاده کردهام، گفتهام طبیعت زندگی، ما را دچار خیلی از چیزهای غیرقابل تغییر میکند. ممکن است سالم به دنیا بیاییم یا ناقص، اروپا به دنیا بیاییم یا آسیا، با حادثه بمیریم یا مرگ طبیعی... موفقیت یعنی بر همه این چیزهای جبری و طبیعی غلبه کنیم. حالا طبیعت، لیلی را دختر ابراهیم گلستان کرده است. او وقتی از دوران نوجوانی و جوانیاش میگوید چرا باید دختر گلستان بودن را در نظر نگیرد و در عوض فکر کند اگر جای زنان پایینتر از خودش بود، ممکن بود اوضاعش خیلی وخیمتر از این حرفها باشد؟ پس باید ناسپاسی نکند و بد نگوید. اگر قرار بر قیاس است از این سمت قیاس کنیم که لیلی گلستان اگر در اروپا به دنیا میآمد و دختر فردی معمولی اما عاشق فرزند، شاید الان کسی در هنر میشد که ابراهیمها زیرسایهاش قرار میگرفتند!
دوم: برخی خرده وارد کردند که ابراهیم گلستان با همه تلخ بوده و هست. او همین است که هست و چرا دختر از پدرش بدگویی کرده و مگر فقط با او این رفتار را کرده که گلهمند است؟ بله! ابراهیم گلستان اخلاقش همین است! کسی که در سن نود و چندسالگی به فروغ زمانه هم رحم نکرد و بعد از سالها تشنه نگه داشتن مردم درباره دانستن زندگی فروغ، با چکمههای نخوت و غرورش از روی خاطره عشقش با این زن بینظیر دوران خودش رد شد و رفت. چون او مردی بینظیر بوده و البته هست در دنیای هنر و تاریخ معاصر و ... و فروغ «حق داشته» عاشقش شود و گلستان هم در حد توان خودش پاسخ مثبت داده. بله! این غول همیشه جذاب، خیلی مفید بوده و هست اما نه برای زنان دور و برش! در دنیای پر از موفقیت مردانهاش همیشه چیزهای مهمتر از زن هم برای او وجود دارد. چه معشوقه و چه دختر. این را راحت بپذیریم و همچنان مجدوب گلستان بمانیم و هیچ ایرادی هم ندارد. از ابراهیم گلستان برای ما شخصیت هنری و سیاسیاش جذاب و مهم است و برای دخترش، جایگاه پدری او مهم. هیچ خردهای به دو سمت ماجرا وارد نیست.
سوم: میفهممتان، درکتان میکنم و به شما حق میدهم که از ناملایمتهای احتمالی که پدر و مادر در حقتان کردهاند، بگذرید و جز کلمه سپاس بر زبان نیاورید که این در فرهنگ و مذهب و خون ما دویده؛ از والدینمان اطاعت کنیم و همیشه سپاسگزارشان باشیم. اما شما هم این را درک کنید که کسی هم ممکن است پیدا شود و خلاف جهت آب شنا کند و از ناملایمتها بگوید. از پدری که رفت که رفت... . فقط برای لحظهای فراموش کنید که ابراهیم گلستان، مرد دوست داشتنی ماست و او را در ظرف پدر، برای دختری ببینید که در جوانی با بار مسولیت سه فرزند بر دوش، بیکار است و از قضا پدری دارد که میتواند خیلی بیشتر از این حرفها پدری کند. نه مالی که عاطفی! این را شما مردهایی که حالا عکس دختربچههایتان را در زیباترین حالت در دنیای مجازی پست میکنید و نفستان به نفسشان بند است بهتر باید درک کنید. همهچیز پول نیست... عشق و نیاز دختر به پدرش هم چیزی نیست که مختص دوران ما باشد نه قبلیها!
چهارم: لیلی گلستان در کلیت حرفهایش پیکان را نه سمت پدر و همسر و کارمند وزارت ارشاد که سمت دنیای بیرحم مردانهای گرفت که هنوز هم ما زنان کشوری در آستانه 1400 خورشیدی، مبتلایش هستیم. دنیایی که رئیسجمهورش با زنان در استادیوم ورزشی دیدار میکند و شعار برابری میدهد اما راه نفوذ زنان بر کابینهاش را میبندد. او هم مثل بقیه که شعار برابری دادند جسارت نکرد به زنان بگوید، شما هم مانند مردان اجازه دارید امتحان کنید و وزیر خوب یا بدی باشید. شما هم میتوانید کارآمد یا ناکارآمد باشد و آزمون و خطا کنید. چون ما کشوری هستیم که آزمون و خطا ارث پدری همه مردان است و زنان اجازه بروز و ظهور ندارند، مگر در بینقصترین شکل ممکن و ما چنان بینقصی نداریم که دوشادوش مردان نقصدار یا بینقص در کابینه، حرکت کند. بله لیلی گلستان در چنین دنیای بیرحمی چند روز پشت در اتاق مرد کارمند وزارت ارشاد مینشیند و وقتی از او سراغ مردش را میگیرند، بالاخره میشکند و به پهنای صورت اشک میریزد... و گرچه کارش راه میافتد اما تشکر نکرده بیرون میآید و باز زار میگرید. چون گرفتن این مجوز به بهای شکستن غرورش جلوی مردی میشود که شاید اندازه یکتار موی لیلی گلستان هم عرضه و جنم در وجودش نبوده.
پنجم: هیچکسی نگفت در همین دنیای مردانه چقدر زیبا از عشقت گفتی. عشق به مردی که مثل پدرت تو را آنطور که حقت بود، ندید. لیلی گلستان گفت که نه قدر او را دانست و نه حتی قدر خودش را. از او جدا شد، آنهم در اوج عشق. هنوز تصویر دسته گل بزرگ رز در دستان لیلی گلستان، وقت خاکسپاری عشقش در خاطرمان هست. لیلی آنقدر عاشق است که برای همیشه دوست خوب مرد دوم زندگیاش بماند. راستی روزی جایی کسی به من گفت، خاک پدرزن و داماد را از یکجا برمیدارند. من خام بودم و نفهمیدم یعنی چه که دختر درنهایت یکی مثل پدرش را انتخاب میکند، حتی اگر از او فراری باشد. بعدها اما فهمیدم، در طبیعت دخترها عشقی تمام نشدنی به اولین مرد زندگیشان وجود دارد. اگر مرد خوبی باشد که همیشه عاشق او میمانند و اگر نباشد هم در طبیعتشان حس پنهان عشق به پدر همیشه شعله میکشد. برای همین همیشه حسی آمیخته با عشق و نفرت دارند به پدرشان. از قضا همین طبیعت آنها را ناخودآگاه سمت مردی میکشد، شکل پدرشان... لیلی گلستان از این دو مرد دوستداشتنی که همیشه عاشقشان مانده، میگذرد تا هویت زنانه و موفقش را نگه دارند و امروز برایمان خیلی ساده از این گذشتن میگوید... بدون بغض و با کلماتی پیچیده از اشک. کاری که کمتر زنی بین ما جرات انجامش را دارد یا حتی جرات پذیرفتن درست بودنش را.
پ.ن
این یادداشت دیروز در روزنامه تماشاگران امروز کار شده!