*

قبل نوشت از ارمیا: علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب و به دلایل طبیعی می میرد اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق می کند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی‌میرد ماهی به خاطر آب خودش را می کشد. خشم.. عجز... تنهایی... اینها لغاتی علمی نیستند. ارمیا ماهی بی دست و پای حلال گوشتی شده بود روی زمین ...

*

 رفته بود از زنده فروشی ماهی تازه بخرد.  چندتا تا قزل‌آلا باقی مانده بود که دوتایش قرار بود نصیب او باشد. پسرک با سبدش سراغ ماهی ها رفت. اولی را از توی وان برداشت و به سبد کنارش انداخت. ماهی سبز لجنی با خال های سیاهِ روی پوست که خودش را با سر، با دم، با شکم روی زمین می کوبید. دومی هم به سرنوشت اولی دچار شد. ماهی ها داشتند خودشان را برای آب می کشتند و او هم داشت زمزمه می کرد:" ماهی ها عاشق‌اند، دارند خودشان را برای آب می کشند... عجر... تنهایی... خشم..." اما این لغات برای پسرک فروشنده معنایی نداشت. ماهی ها باید دست از تقلا برمی‌داشتند تا زودتر فروخته شوند و فروشنده به کارهایش برسد. ماهی هنوز داشت خودش را با سر، با دم، با شکم روی سبد می کوبید که فروشنده یکی یکی برشان داشت و سرشان را به لبه وان کوبید... انگار یک مشت خون داغ توی دل او ریختند. چشمانش سیاهی رفت. توی ذهنش پیچید: حلال گوشت حتی نتوانست یک دل سیر خودش را با سر، با دم، با شکم به زمین بکوبد...

*

 تق...تق...تق... شنیده بود قلب بعضی‌ها یک صدای اضافه دارد، اصلا با این صدای اضافه بدنیا می‌آیند. بعد هم خندیده و گفته بود احتمالا صدای محبت است. زیادی که سر و صدا کرد کار دستشان می دهد!

قلبش مثل یک حلال گوشت توی قفسه سینه بالا و پایین می پرید. خودش را با سر با دم با شکم به قفسه سینه می کوبید. دکتر اولش سَرسَری گوشی را روی قلبش گذاشته بود. اما بعد خوب دقت کرد و دوباره و چندباره به صدای ضربان گوش داد. "یک صدای اضافه توی قلب شما شنیده می شود باید علتش..."

او فقط خندیده و گفته بود:" چیزی نیست دکتر! این صدای..."

عکسها:تهران امروز

***

بعد نوشت: قلم‌ام سربه هوایی شده بود که دلش می خواست اینجوری بنویسد...