اینجانب نسل سوم خصوصا متولدین دهه 60 - سالهای 65-60 - مراتب عذرخواهی خود را (کاملا جدی !!) از تمام نسل‌های قبلی و بعدیم که مجال شمارش آنها نیست اعلام میدارم. خصوصا عزیزانی که در این فقره جرم ما (مولود سال 65-60 ) بودن به زحمت و مشقت افتاده و معضلاتی که حضور ما به آن شدت بخشیده را متحمل شده اند و متضرر شده اند از بابت فشار خون .

و همه اقوام در هر چهار جهت جغرافیایی و اسکانداران در گوش و دم و چشم و چال این گربه دوست داشتنی عزیز که با مشکلات عدیده ای بناچار و باز هم به خاطر قدوم ما دست و پنجه نرم کرده اند(دست و پنجشون درد نکنه) معذرت می‌خواهیم.

به همین مناسبت برای اعلام مسئولیت پذیری این نسل و بزرگ شدنش برای به عهده گرفتن گیر و گرفتاریهایی که خود مسبب آن است مجلس عذر خواهی برگزار است در این بلاگ و در همین پست و با قلم این بنده حقیر كوچك  سراپا تقصیر و گناه و بدبختی و ... .

لازم میدانم پیشاپیش و پساپیش از تمام کسانی که ما را مورد عنایت قرار داده و چشم مبارک زجر نموده‌اند برای بصر این خطوط و عذر تقصیر ما را هم پذیرا شده‌اند تشکر به عمل آورده و همینجا متذکر شوم، مجلس دیگری در هیچ پست دیگری بر پا نخواهد شد و هزینه‌اش (خامه‌اش؟؟)صرف امور دیگری خواهد شد.

ما نسل سومی‌ها ( موکدا باز هم متولدین 65-60 ) همیشه نالیده ایم، گیر داده‌ایم و دیگران را به خاطر مشکلاتی که خود مسبب آن هستیم سوال پیچ کرده‌ایم . و هی درباره سه معضل اشتغال، مسکن و...(سومی وقتی با حل شدن دوتای اولی حل میشود ذکرش لزومیت ندارد) هوار سخن سردادیم. که آقا ما کار نداریم، خانه نداریم، پول نداریم و با مشتی گره کرده انگشت اشاره  به سوی غیر خود دراز نموده ایم، غافل از اینکه اگر یک انگشت به سمت دیگریست چهارتای گره کرده اش به سمت خود ما اشاره می رود، و یاد آور می‌شود که حق هوار ه نداریم. در حقیقت این ما هستیم که بحران به وجود آورده‌ایم و شرایط را حساس نموده‌ایم .خلاصه هر چی هست زیر سر ماست دیگه . از ماست که بر دوغ.

نه اینکه ما زیادیم، ما خیلی خیلی زیادیم و یكهو همچنان سیلی خانه خراب کن وارد اجتماع شدیم و طلبکارانه درخواست مطرح نمودیم. برنامه ریزان و مسئولان را واداشتیم که هی برای ما سد و مسیل تدارک ببینند شاید آرام آرام و با  تاخیر در وسط اجتماع و خیل علافان جلوس بنماییم. سد کنکور دانشگاه سراسری، مسیل دانشگاه آزاد، رودخانه پیام نور، دریای علمی و کاربردی و الی ماشاء ا... و کلا دست به دامان هر نوع دانشگاهی در هر نوع مَجازی و غیر مَجازی و مُجاز و ... شدند که آقا تو رو خدا اینارو یه کم معطلشون کنید دیر تر به سن کار و اشتغال برسن روی سر ما هوار بشن.

خوب تقصیری ندارند بنده خداها. ما خیلی زیادیم  و شغل می خواهیم، کار آفرینی هم که بلد نیستیم همه قبلا سبزی پاک کرده و بربری ماشینی و ... را به بازار آورده اند دیگر برای ما جای خلاقیت نمانده است. در باب مسکن هم اگر ما یكهو متقاضی مسکن نمی‌شدیم که اوضاع نابسامان نمی شد. ما همینطور ماندیم این وسط(منظور وسط اجتماع است جایی در میادین اصلی شهر در حالت بیل به دست و کلنگ به کول ) و اسباب دل نگرانی خود و دیگران را فراهم نموده ایم. این تقصیر کسی نیست که شعر زیبا و گران قدر "بچه که عمر و نفسه یکی خوبه  دوتا بسه " را ترویج نداده بودند و کشور گریبانگیر عواقب اهمیت ندادن به فرهنگ شعر خوانی شد، بی شک تا کنون هیچ جامعه ای بهایی چنین گزاف برای اهمیت ندادن به ادبیات پرداخت نکرده است.

ما حالا که فهمیدیم ریشه مشکلات، خودمان هستیم و اگر ما انقدر زیاد نبودیم بحرانی و مشکل مسکنی و رشد صعودی نرخ بیکاری نبود، عاجزانه و ملتمسانه خواهشمندیم این ریشه را به کره دیگری تبعید کنید و این آقای بحران را که با آن قیافه عبوس و چشمان باباقوریش عنر عنر به شما زل زده را نابود کنید .  اگر هم دل کوچکتان تاب چنین کاری را ندارد و ما آویزانهایی هستیم که چاره ای هم نیستیم، لااقل مراتب ندامت ما را به همگان برسانید .

 

در آخر از اینکه قدم رنجه نمودید و با اینترنت پر سرعت و کم سرعت و مجانی و پولی از خارج و داخله و راههای دور و نزدیک وارد پست غذرخواهی نسل سومی شدید ممنون و قدومتان به دیده منت.

در حاشیه مراسم...( آقایان! خانم‌ها! فضای مجازی ناهار و شام نمی‌دهد... همین مطالب نوش جان روحتان... دارید متفرق می‌شوید روی دیوار یادگاری بنویسید... بچه‌های دور و برتان را بپایید این مطالب را نخوانند برای زیر 18 سال نیست‌ها...)

 نگاشته شده، با اندکی تغییر برای به روز رسانی، در وقتی که تازه داشتم توی عالم نوشتن تاتی تاتی می‌کردم. هرچند که الان دارم سینه خیز می‌روم!

بعد نوشت:

- عجبا! آنوقت اسم پیرزنها بد درفته که همه‌اش سرشان تو بقچه‌هاشان‌ است. از دیروز است سرش را از توی آرشیو بی سر و بی تهش درنیاورده(رجوع شود به پ.ن پست قبلی)!

- آدم‌ها باید پیشرفت کنند در کارشان. حالا کار ما شده‌است نوشتن. و بی‌کاری ما ننوشتن. مدتی است از جهت‌دار نوشتن و موضوعی نوشتن و دستوری نوشتن و اجباری نوشتن و ... می‌گذرد. چقدر دلم برای دست نوشته‌های اوایل تنگ شده است. چقدر خود ِخود ِ نوشته بود با تمام کاستی‌هایش. گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود...

-  انتخاباته؟! حوصله هیچ چیزو هیچ حرفی به غیر از موسوی و احمدی نژاد رو ندارید؟ تازه نمک ریختن‌های کروبی و نگاه عاقلانه و صبورانه رضایی هم هست؟ اصلا می‌گید کی گفته من هر روز آپ کنم؟

-  بزن بلاگ بعدی و خلاص...