آفتاب تابان با پوستش قرابتي دارد. اين را مي‌شود از پوست آفتاب سوخته‌اش فهميد. انگار تمام اشعه‌هاي آفتاب در اين گرما سهم چشمان اوست که حالا ريز شده و مي‌سوزد. سوزشي از هرم آفتاب و بيشتر قطره اشکي که بايد زودتر پاک شود. او مرد خانه است و در تمام حالات بايد استقامتش حفظ شود، ستون خانه که نبايد بشکند. آن‌هم وقتي از همه جا مانده و از همه کس رانده، بعد خدا، تمام چشم و اميدشان به پدر است؛ بالاخره راه حلي براي مشکلشان پيدا مي‌کند و غم نان را از دلشان مي‌برد. غمي که انگار قرار نيست هيچ وقت حل شود. حتي آخر وقت‌هايي که ديگر دستانش توان کشيدن گاري و بارش را ندارد. حتي وقتي تمام مهره‌هاي ستون فقراتش ترق و توروق مي‌کند و ديگر ناي داد زدن و هشدار دادن به اهل گذر را ندارد که از سر راهش کنار بروند، خدا هيچ مردي را شرمنده زن و بچه‌اش نکند...


تمام روز کارش همين است. ملات را بار فرقون مي‌کند و قالب مي‌زند. تمام سختي کار در چهره‌اش ريخته و عرق ريزان ادامه مي‌دهد. انگار نه انگار آفتاب تا مغز استخوانش نفوذ کرده و تاب و توانش را برده‌است. چقدر بي‌مقدار هستند ذرات خاکي که روي صورت هميشه خسته و بزرگوارش نشسته‌اند، خدا هيچ مردي را شرمنده زن و بچه‌اش نکند...


پيراهن خاکي و خيس از عرقش به تن چسبيده و گام‌هاي خسته و سنگينش را به سمت خانه مي‌کشد. وارد خانه که مي‌شود مي‌رنجد اگر سماوري به انتظارش قُل قُل نکند و به عشق ورود او به خانه نجوشد. و چاي تازه دمي که فقط وقتي هورت کشيدنش مزه مي‌دهد و خستگي را از تنش بيرون مي‌کند که تو هم با او بخوري. يکي پدر هورت بکشد و يکي تو و چه حالي مي دهد وقتي بدون تو و مادر، با تمام خستگي، چاي تازه دم از گلويش پايين نمي‌رود. حتي وقتي که دخل زحمت کشي‌اش کفاف خرجش را نمي‌دهد تا روزي چند بار آه نکشد که خدا هيچ مردي را شرمنده زن و بچه‌اش نکند.

 

کار براي مرد تفريح است و مردي که جوهر کار ندارد، کامل نيست. هميشه با اين تفکر زندگي کرده‌است و براي همين ثانيه‌هايش نفس‌گير است و خسته، تاب نمي‌آورد براي لحظه‌اي بيکار باشد. پدراني که بايد به خاطر کارگر بودن حساب و کتاب خيلي از چيزها دستشان باشد. اينکه امروز در اين کارخانه کار مي‌کنند و فردا کار نمي‌کنند، کارشان فصلي است و شش ماه سال مي‌توانند اوقات خودشان را پرتلاش بيرون از خانه سپري کنند و ممکن است شش ماه بعدي نتوانند اوقات خود را بيرون از خانه سپري کنند تا گاهي اوقات، اهل خانه اوقات تلخي نکنند. چون زن خانه با تمام مهرباني و صبوري‌، بيکاري مردش، بي‌پولي و مشکلات ريز و درشت را تاب نمي‌آورد.


با اينکه تمام سختي‌هاي نفس‌گير زندگي را شانه به شانه مردش مي‌گذراند اما وقتي در تنگنا قرار مي‌گيرد، کم‌کم اختيار از کف مي‌دهد و پدر است که بايد مشکلات را حل کند، هر جوري که شده خودش را به آب و آتش بزند و هي بگويد: خدا هيچ مردي را شرمنده زن و بچه‌اش نکند.

 

او تمام مدت کار مي‌کند و فرزند تمام مدت بايد حواسش باشد که وقتي به خانه آمد،‌ وقتي نگاه خسته‌اش را گوشه‌اي دوخت و زبانش نچرخيد که بگويد، نمي‌تواند جواب تمام خواسته‌هاي ريز و درشت او را بدهد،‌ او نرجند آن‌هم وقتي حوادث جاده‌اي 5 برابر بيشتر در کمين پدران نشسته‌ است...

حالا روزي را براي پاسداشت پدر انتخاب کرده‌اند، زادروز بزرگ‌مردي چون علي(ع). روزي که گاه خودمان هم خنده‌مان مي‌گيرد از قناعت پدر و کم‌ توقعي‌اش، پدري که بيشتر خاطراتمان گره خورده به روزهاي سخت و پر مشقتش...

پدران سرزمين من، روزتان را تبريک مي‌گويم و دعا مي‌کنم خدا هيچ مردي را شرمنده زن و بچه‌اش نکند.

***

بعد نوشت:

خوب است که آدم متوهم نشود و زود هم درباره دیگران قضاوت نکند! بعضی وقتها برخی کارها صرفا از روی یک خطای سهوی یا حواس پرتی انجام می شود. کمی فکر کنیم...