هر سحرگاهش دعاي صدق ران
- نور ماه که يواشکي سر ميخورد روي چشمان ِ بستهاش، خود به خود پلکهاي پف کرده و سنگينش باز ميشود. اينبار هم مثل روزهاي گذشته زودتر از ساعت زنگياش بيدار شده بود. ساعت را، قبل از اينکه زنگ بخورد و صداي نابههنجارش شيريني بيداري زير نور ماه را از کامش ببرد، خاموش میکند.
- خودش را مياندازد توي دامن سحر و کام ميگيرد از اين لحظات دلانگيز و ...
- فقط سحرهايش براي خودش بود و زمان "ادعوني استجب لکم ..." آنهم وقتي از همه کس و همه جا دلخسته و مجروح است.
- دقايقي بيشتر فرصت نداشت تا پر شود از عطر دعا و خالي شود از گَرد روزمرگي. شاید خودش را خلاص کند از هرچه اَنگ خاکي و زميني بودن دارد. تازه سحرها بود که يادش ميآمد روز گذشته چقدر بند دنيا دور گردنش پيچيده بود و داشت خفه اش ميکرد.
- تازه وقت سحر بود و آنجا که "اللهم اني اسئلک با القدره التي استطلت بها علي کل شي و کل قدرتک مستطيله ..." و خندهاش مي گيرد بر هرچه خوف دنيايي است. بعد زار ميزند به حال خودش که يادش رفته خدايش تمام اين مدت از هر گزندي حفظش کرده بود و چطور هرچه از خدايش به او رسيده، خير مطلق و بود و بس. او بود که در تمام مدت قدرتش بر هرچيز احاطه دارد و خواهد داشت، درحالي که قدرتش بر هرچيز توان احاطه دارد...
- تازه اینجاست که دنياي بزرگش ناچيز و خوار ميشود. اول کلي زار ميزند که " عبدي" صدايش کند و او را در آغوش بگيرد و بعد چه کيفي ميدهد وقتي نوبت ناز و غمزههاي خودش ميرسد. کلید را محکم توی دستانش گرفته که:
دعاي صبح و آه شب کليد گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که به دلدار پیوندی
پ.ن
* ماه رمضانتان مبارک. محتاج دعای خیرتان هستیم؛ باشد که اهلی شویم در درگاهش.
** سعی میکنم خلف وعده نشود؛ یک روز در میان توی ماه مبارک پستی را آپ میکنم. عنوان مشترکشان باشد "صبحانه عشق...". البته یکی دوتایشان سال گذشته آپ شده بود.