بعد از من چه کسي فرقت را پانسمان ميکند؟
* جنگ خندق بود. فرق مبارکش شمشير خورده و شکافته شده بود. از سرش خون ميرفت. پيامبر(ص) غصه اش شده بود، داشت فرقش را پانسمان ميکرد. چشمش که توي چشم علي(ع) افتاد، گفت: أينَ أنَا يومٌ يضربك أشقي الاخرين علي رأسك و يخضب لَحْيَتُك من دَم رأسِك... عليجان، آنگاه كه شقاوتپيشهترين انسانها با شمشير ستم و تجاوز فرق مباركت را هدف قرار ميدهد و محاسنت را با خون سرت رنگين ميسازد، من كجا هستم تا زخم سرت را چون امروز پانسمان كنم؟
* ماه رمضان آخر بود و وعده ديدار نزديک. حضرت مجتبي(ع) را صدا زد و گفت: بر فراز منبر برو و خداوند را ستايش کن و بر او درود فرست و جدت رسول الله(ص) را به بهترين صورت يادآور و بگو خداوند لعنت کند فرزندي را که عاق والدين شود. خداوند لعنت کرند بندهاي را که از اربابان خود بگريزد، خداوند لعنت کند گوسفندي را که از چوپان جدا شود و راه خود را گم کند؛ آنگاه از منبر پايين بيا...
* تا سحر بيدار بود و راز و نياز ميکرد. به مسجد که آمد چند رکعت نماز خواند و بعد اذان گفت و دوباره وارد مسجد شد.
* روزي پيامبر(ص) با دست راستش دست علي(ع) را گرفت و آنرا محکم به سينهاش چسباند. " علي من و تو پدر اين امت هستيم. خدا لعنت کند کسي را که ما آن را عاق کنيم. بگو آمين…
من و تو دو مولاي اين امت هستيم، پس خداوند لعنت کسي را که از ما بگريزد، بگو آمين...
من و تو راعي اين امت هستيم، پس خداوند لعنت کند کسي را خود را از ما جدا سازد و گم سازد. بگو آمين... ميکائيل و جبرائيل هم آمين گفتند.
* گفت برخيز مرد! چرا به رو خوابيدهاي که اينگونه خفتن طريقت فرزانگان نيست و شياطين اينگونه ميخوابند.
* "فزت و رب الکعبه..." به خداي کعبه که رستگار شدم... بعد هم صداي او که در سجده نماز خود را مخفيانه به او رسانده و فرق مبارکش را شکافته بود، بلند گفت.