- پلک‌های داغ و سوزناک‌ به علاوه کرختی ساعد و بازو که به زور جفت و جور می‌شوند تا پنجه‌ها را برای پرداخت کرایه ماشین به سمت کیف هدایت کنند، یعنی خواب لعنتی صبح هنوز از سرش بیرون نرفته. دقیق‌ که بشود، می‌بیند این خواب لعنتی صبح، درست یک ساعت است، جان می‌کند از سرش بیرون برود اما ذهن خسته و مشوش او نمی‌گذارد! ترجیح می‌دهد توی این صبحِ سردِ پاییزی، خمار خواب باشد تا کمی دیرتر دغدغه مشکلات ریز و درشت مثل خوره روحش را بخورد.  

 - ترن اول رفته و او بی‌خیال چنان گام‌های سنگین و کوچک‌اش را روی سنگ‌های صاف و براق ایستگاه می‌کشد که انگار وزنه‌ای دو تنی به‌اش وصل باشد. یک قطره کوچک اشک هم نشسته کنج چشمان‌ و به زور مژه‌ها خودش را نگه داشته؛ انقدر که خمار خواب است! ازدحام جمعیت را می‌بیند؛ چنان تمام غصه‌های عالم به جانش می‌ریزد که انگار تمام آدم‌های آنجا برای این جلوی در مترو صف کشیدند تا این یکی را دق بدهند و نگذارند راحت سوار واگن شود.

 - داشت به زن‌ها و دخترهای اخمو و خمیده نگاه می‌کرد. چقدر این صبح پاییزی، سوزناک و غمناک بود ... که برق خاطره‌ای تمام کرختی و خواب‌آلودگی را از جانش برد. کل مسیر را به روزهایی فکر می‌کرد که ساعت هنوز زنگ نخورده او بیدار می‌شد و آنقدر سرحال بود که انگار به جای 5 ساعت 15 ساعت، خوابیده. انقدر انگیزه و امید داشت که به هیچ ناراحتی فرصت جولان نمی‌داد. اصلا برایش قابل درک نبود که چرا صبح‌ها زن‌ها انقدر اخمو و خموده نگاه سنگین‌شان را به انتهای ریل‌ها در نقطه دید خود دوخته اند تا دماغ سپید رنگ مترو را ببینند. در تعجب بود که چطور خودش به جماعتی پیوسته که روزی حتی درک‌شان هم نمی‌کرد! آدم‌ها همان آدم‌ها هستند و مترو و ماشین و ایستگاه هم همان قبلی‌ها. او هم  تقریبا همان آدم یک سال پیش بود اما با کمی تفاوت. موفق‌تر در پیشبرد امور کاری و روزانه، مسلط ‌تر به کنترل اوضاع زندگی اما بی انگیزه، خسته و خمار خواب! یک جایی توی روزمرگی ها نا امید شده بود...

 - انگار برای خودش روضه بخواند. رفته بود توی سال‌های قبل و یکی یکی از زیر خلوارها خاک، صحنه‌ها و اتفاقاتی را بیرون می‌کشید که خدا عزیزش کرده بود. توی دلش معرکه‌ای به پا شده بود و هرکدام از مقطع‌هایی که خدا را با جان و دل کنار خودش دیده و گفته بود" کار خدا بود..." صحنه گردانی کرده و اشک شوق و حسرت‌اش را قاطی کرده بودند. همه‌اش می‌گفت چه غم که خدای من همان خدایی است که فلان مشکل را از من رفع کرد و بهمان راه را جلوی پای من گذاشت. چه غم که خدای من همان خدایی است که ناممکن را برایم، ممکن کرد و ممکن را ناممکن! ای خدا! ای خدا! الهی کیف ادعوک و انا انا و کیف اقطع رجایی منک و انت انت...

فراز يازدهم: يوسف ام من!

یا مَنْ لا یَعْلَمُ کَیْفَ هُوَ اِلاّ هُوَ  یا مَنْ لا یَعْلَمُ ما هُوَ اِلاّ هُوَ یا مَنْ لا یَعْلَمُهُ اِلاّ هُوَ یا مَنْ کَبَسَ الاَْرْضَ عَلَى الْمآءِ وَسَدَّ الْهَوآءَ بِالسَّمآءِ یا مَنْ لَهُ اَکْرَمُ الاَْسْمآءِ یا ذَاالْمَعْرُوفِ الَّذى لا یَنْقَطِعُ اَبَداً یا مُقَیِّضَ الرَّکْبِ لِیُوسُفَ فِى الْبَلَدِ الْقَفْرِ وَمُخْرِجَهُ مِنَ الْجُبِّ وَجاعِلَهُ بَعْدَ الْعُبُودِیَّةِ مَلِکاً یا ر ادَّهُ عَلى یَعْقُوبَ بَعْدَ اَنِ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظیمٌ یا کاشِفَ الضُّرِّ وَالْبَلْوى عَنْ اَیُّوبَ وَمُمْسِکَ یَدَىْ اِبْرهیمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ کِبَرِ سِنِّهِ وَفَنآءِ عُمُرِهِ یا مَنِ اسْتَجابَ لِزَکَرِیّا فَوَهَبَ لَهُ یَحْیى وَلَمْ یَدَعْهُ فَرْداً وَحیداً یا مَنْ اَخْرَجَ یُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ یا مَنْ فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنىَّ اِسْرآئی لَ فَاَنْجاهُمْ وَجَعَلَ فِرْعَوْنَ وَجُنُودَهُ مِنَ الْمُغْرَقینَ. یا مَنْ اَرْسَلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ بَیْنَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ یا مَنْ لَمْ یَعْجَلْ عَلى مَنْ عَصاهُ مِنْ خَلْقِهِ یا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَقَدْ غَدَوْا فى نِعْمَتِهِ یَاْکُلُونَ رِزْقَهُ وَیَعْبُدُونَ غَیْرَهُ وَقَدْ حاَّدُّوهُ وَناَّدُّوهُ وَکَذَّبُوا رُسُلَهُ یا اَلله یا اَلله.
اى که نداند چگونگى او را جز خود او ، اى که نداند چیست او جز او اى که نداند او را جز خود او ، اى که زمین را بر آب فرو بُردى و هوا را به آسمان بستى،  اى که گرامى ترین نامها از او است، اى دارنده احسانى که هرگز قطع نشود، اى گمارنده کاروان براى نجات یـوسـف در آن جـاى بـى آب و علف و بیرون آورنده اش از چاه و رساننده اش به پادشاهى پس از بندگى اى کـه او را بـرگـردانـدى بـه یـعـقوب پس از آنکه دیدگانش از اندوه سفید شده بود و آکنده از غم بود، اى برطرف کننده سختى و گرفتارى از ایوب و اى نگهدارنده دستهاى ابراهیم از ذبـح پـسـرش پـس از سـن پـیـرى و بـسـرآمدن عمرش اى که دعاى زکریا را به اجابت رساندى و یـحـیى را به او بخشیدى و او را تنها و بى کس وامگذاردى،  اى که بیرون آورد یونس را از شـکـم مـاهـى اى کـه شـکـافـت دریـا را بـراى بـنـى اسرائیل و (از فرعونیان ) نجاتشان داد و فرعون و لشکریانش را غرق کرد. اى که فرستاد بادها را نوید دهندگانى پیشاپیش آمدن رحمتش اى که شتاب نکند بر (عذاب ) نافرمانان از خلق خود اى که نـجـات بـخـشـید ساحران (فرعون ) را پس از سالها انکار (و کفر) و چنان بودند که متنعّم به نعمتهاى خدا بودندکـه روزیـش را مـى خـوردنـد ولى پـرستش دیگرى را مى کردند و با خدا دشمنى و ضدیت داشتند و رسولانش را تکذیب مى کردند.  اى خدا !اى خـدا!

***

میاندار هیئت وبلاگی سبو. 

دعای عرفه.

* احتمالا یک تا دو هفته نت را کلا تعطیل کرده و نباشم. التماس دعا!