او سر سپرده ميخواست، من دلسپرده بودم
هواي ولايت به سر خيليها ميزند، آدمها خيلي وقتها دوست داند به اصل خودشان برگردند و درون آن چيزي را که دنبالش ميگردند پيدا کنند. برميگردي آنجا تا هم آب و هوايي عوض کني و هم ولايت خودت را تجديد بنا کني. حالا اين ولايت چه ولايتي و چه آب و هوايي دارد بر ميگردد به خودت. يکي ولايتاش گرم و آفتابي و پر نورِ آن يکي آب و هواش سرد و خشک! يکي با هواي نفساش ميجنگد تا هواي دلش را از آلودگي پاک نگه دارد، آن يکي هر ميوهاي را از هر جايي ميخورد و هستهاش را به خيال آباد کردن توي زمین ولايتش مياندازد و درخت باطل را ميپروراند...
ولايت هر کسي ولايت دلش است و جغرافياي قلبش. حالا اين دل به سمت چه متمايل و عشق چه کسي را دارد، خدا ميداند. اما وقتي در مورد ولايت ميگويي، داغي به قدمت 1400 سال توي دلت تازه ميشود. ولايت با ولادت در کعبه آغاز شد و تا ظهور منجي آخرالزمان از کنار همان شکاف ادامه خواهد داشت... ما هم هميشه وابسته آن بوديم و هستيم. به خاطر رسيدن به تمام چيزهايي که دوستشان داريم و به خاطر در امان ماندن از تمام چيزهايي که ازشان ميترسيم به ولايت بسته بوديم و هستيم. خدا را قسم ميدهيم و دلمان را به ريسمان ولايت گره ميزنيم...
اما آنجايي که قرآن سر نيزهها رفت و ابوموسي اشعري سر منبر، آنجايي که کيسههاي زر به جيب مسلمانها رفت و امام حسن(ع) به کنج عزلت نشست، آنجايي که از بين آدمهايي که دم از دلسپردگي ميزدند، فقط 72 نفر لبيک گفتند و سرسپرده شدند، جريان چه بود؟
هنوز هم که هنوز است با اين آدمهايي که دينشان را مثل يک گلوله آتش کف دست گرفتند، ولايت از وابستگي شروع ميشود و وقتي پاي سرسپردگي وسط ميآيد فقط به همان دلسپردگي ختم ميشود…
با اين همه تمام تار و پود وجود ما همين يک جمله هم که باشد ما را کفايت است؛ الحمدلله الذي جعلنا من المتمسکين بولايه علي بن ابيطالب عليه السلام...
***
عیدتان مبارک!