به این خارجیهای لامذهب حسودیم میشود!
- آدم بعضی وقتها به این خارجیهای لامذهب حسودیش میشود. انقدر که دلش میخواهد جای خودش را با یکی از آن بامذهبهایشان عوض کند. این فیلمهای خارجی را دیدهاید؟ طرف میرود خانه دوستش تا حالش را بپرسد. دوستش هم که آن موقع اعصاب درست و حسابی ندارد در را باز میکند و بدون اینکه او را به داخل خانه تعارف کند، ازش تشکر کرده و تِقی در خانه را میبندد! طرف هم میرود. بدون اینکه خم به ابرویش بیاورد یا ناراحت شود. یا مثلا برادری میرود خانه خواهرش( سانسور است دیگر من چه میدانم واقعا خواهر و برادرند یا نه). آنها سر میز شام هستند و حتی به خودشان زحمت نمیدهند از جایشان بلند شوند. برادر ِ هم میرود توی آشپزخانه تا چیزی برای خوردن پیدا کند. بعد هم صاحبخانه با کلی بحث سر اینکه اتاق اضافه در خانه ندارند، رضایت میدهد مهمان در اتاق پذیرایی روی کاناپه بخوابد.
حالا آنها را مقایسه کنیم با خودمان. اصلا هم راه دور نمیرویم و صغری و کبری هم نمیچینیم؛ مهمان مامان را که همهتان دیدهاید. انعکاسی از زندگی پر از تعارف و سخت ایرانی. پیرزن بیچاره تا دو تا مهمانش را پذیرایی کند، سکته میزند. بگذریم که ما مثل همیشه، بعد از تماشای فیلم از خلقیات خوب ایرانیان تعریف کردیم و اینکه ما چقدر بَه بَه و چَه چَه هستیم و به هم کمک میکنیم و حال هم را درک میکنیم و آبرو داری و انداختن سفره رنگین از این سر اتاق تا آن سر اتاق و ... خدایی این مهمان نواز بودن به آنهمه استرس و سکته زدن میارزد؟
در روز چقدر مواظب رفتارتان هستید؟ چقدر مراقب هستید که فلانی نرنجد، بهمانی به تریج قبایش برنخورد، این یکی ازتان آتو نگیرد، آن یکی با حرفی که میزنید برایتان پرونده درست نکند، یک کلاغتان چهل کلاغ نشود، اشتباه جزئیتان چماغ توی سر، چوبِ لای چرخ یا پاپوش پشت سرتان نشود و هزار تا دردسر دیگر. دردسرهایی که به مرور زمان آنقدر بهشان عادت میکنید که میتوانید مثل یک بند باز حرفه ای از رویشان بدون آسیب بگذرید. یا چطور افعال معکوس را یاد بگیرید و تمام احساساتتان را پشت چهرهای که به یمن ورود در اجتماع و تعامل با دیگران قابلیت های زیادی پیدا کرده است، پنهان کنید؛ آنوقت است که به شما میگویند به به... چه آدم زیرک و باتجربه و پخته ای.
- آدم بعضی وقتها به این خارجیهای لامذهب حسودیش میشود. انقدر که دلش میخواهد جای خودش را با یکی از آن بامذهبهایشان عوض کند. یارو توی فیلم از کار بیکار شده. بعد توی شهر دوره افتاد تا همه کسانی را که هم تخصص او هستند، بکشد تا بتواند برای خودش کار پیدا کند. بعد هم تا آخر فیلم 5-4 نفر را نفله میکند. نه اینکه ما به این مردیکه قاتل حسودی کنیمها! اما اگر این مردیکه توی ایران زندگی میکرد، قاتل می شد؟ کافی بود یک عدد پارتی پیدا کند و خودش را توی ادارهای جا کند. بعد هم به جای اینکه افراد هم تخصص خودش را برای حفظ شغلش بکشد کافی بود، زیر آبشان را بزند و با پنبه سرشان را ببرد. تازه با ظاهر موقری که هیچ کس هم بهش شک نکند و همه روی اسمش قسم هم بخورند. بالاغیرتا با این شرایط حتی حاضر نمیشد مورچهای را زیر پایش له کند چه برسد به سلاخی آدمها.
حالا نه اینکه آن لامذهبها زیرآب زنی نداشته باشندها. فقط تعداد زیرآب زنی ها آنقدر زیاد نیست و سلسله مراتب رشد و ترقی در سیستم اداریشان هم آنقدر کشککی نیست که بشود گفت زیرآب زنی عنصر لاینفک ادارتشان است. حسودی ما به آن خارجی است که چنین جوی را درست کرده که پیدا کردن کار و پیشرفت در آن برای برخیها فقط با رد شدن از روی جنازه دیگری ممکن میشود.
توی اینجا فرقی نمیکند چطور وارد کاری شده باشی با پارتی و بدون پارتی تا دو سه بار زیرآبت نخورد و آب بندی نشوی، یاد نمیگیری چطور در محیط کار دوام بیاوری. پیشرفت و این حرفها هم بماند...
- آدم بعضی وقتها به این خارجی های لامذهب حسودیش میشود. انقدر که دلش میخواهد جای خودش را با یکی از آن بامذهب هایشان عوض کند. طرف توی فیلم رفته فروشگاه، دو دلار و بیست و پنج سنت داده یک کلاه پرکلاغی، گذاشته روی سرش و آمده خانه. همسرش او را میبیند و بهش میگوید: عزیزم من به تو افتخار میکنم! بهش افتخار می کند فقط به خاطر اینکه سر خودش کلاه گذاشته!! حالا ما؛ کدام شخصی حاضر است به همسرش به خاطر گذاشتن یک کلاه دو دلار و بیست و پنج سنتی افتخار کند؟!!!
صبح تا شب در حال کلاه گذاشتن سر خودمان و دیگران هستیم یا اینکه کلاهشان را بر میداریم و بعد به هم غُر میزنیم که تو چقدر بی عرضه هستی، نتوانستی کلاه گشادتری مثلا تا روی زانو سر طرف بگذاری.
بنشینید یک دو دو تا چارتایی پیش خودتان بکنید، ببنید در روز برای خرید کدام کالاست که نباید از تقلبی بودنش بترسید؟ به چند نفر اطمینان میکنید که بهش وکالت بدهید کارتان را انجام دهد یا او را ضمانت کنید؟ چقدر از سرقت ادبی و بی ادبی واهمه دارید؟ اصلا چندتا آدم معتمد دور و برتان میشناسید؟
- آدم بعضی وقتها... اصلا ولش کن این خارجی های لامذهب را که ما کلی دستور زندگی راحت و بدون تکلف و ساده و مدینه فاضله توی اسلاممان داریم. کلی حدیث و دستور کاربردی که تنها سپردیمشان به نهج البلاغه و نهج الفصاحه و بحارالنوار و صحیفه سجادیه و ... کمتر بهشان عمل میکنیم.
آدم همیشه وقتها به این شیعه واقعیها حسودیش میشود. آنقدر که دلش میخواهد جای خودش را با یکی از آن فرد اعلاهایش عوض کند.
پ.ن
* این یادداشت را تقریبا دی ماه سال گذشته نوشتم. کلا دی ماه سال گذشته با محوریت موضوع این یادداشت خیلی نوشتم! پس در مهرماه امسال دنبال خط و ربط مناسبتی برای این متن نباشید جز اینکه از خیل نوشتههایم با این موضوع تنها این یادداشت بخت کار شدن در رسانهای را نیافت. یک رسانهای خودمان نخواستیم و آن رسانهای که ما خواستیم، آنها نخواستند. کلا رسم روزگار همین است! آنچه را ما میخواهیم، نمیشود و آنچه را نمیخواهیم، میشود!!(حالا بعضی وقتها...)
* لذت بردم از گزارش آماری انتهای طنز"مسافران" که شب گذشته پخش شد.
پست فرت![]()
* بخت این مطلب باز و در رسانه مورد نظر ما کار شد. خدا بخت همه مطلب ها را باز کند...
***
به مناسبت روز جهانی کودک این پست را از دست ندهید. خودم خیلی دوستش دارم. برای کودکانی که حالا بزرگ شدند.